SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

۱۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز با واژه ی embrace برخورد کردم و خیلی از شکل و شمایل کلمه و معنای آن خوشم آمد. در یادداشت های آخر شبم، منتظر یک فرصت بودم که بتوانم ازین واژه استفاده کنم و در جمله ای بکار ببرمش. داشتم از این مینوشتم که فلان کار سخت است اما تو میتوانی و بعد به خودم گفتم : embrace the pain. جمله ی قشنگی شد. میتواند مانترای سال جدیدم باشد. 

پی نوشت: می گویند که پیامبر همیشه بین دو کار، آن کاری را برمیگزید که سخت تر بود. از چند روز قبل که این مطلب را خواندم به عنوان قانون درجه ی دو در زندگی به کار میبرمش. بدون چون و چرا از comfort zone میکشدم بیرون. اما فضای ذهنی بازتری هم برایم ایجاد میکند. مفهومش با همان embrace the pain یکی میتواند باشد.

  • ۲ نظر
  • ۲۹ اسفند ۰۰ ، ۰۰:۳۹
  • هدی
در باب حکمت زندگی

امروز در اینستاگرام یک ویدیو از یکی از اساتید به نام که البته در اصل پزشک اند اما در زمینه ی تفکر نقاد و اینها تولید محتوا میکنند، دیدم. ویدیو در جواب کسی بود که پرسیده بود: چرا من فلسفه یاد نمی گیرم ؟

جواب این استاد آنقدر برایم عجیب بود که اصلا نتوانستم ویدیو را تا آخر ببینم. شروع کردند به صحبت کردن درباره ی سبک های یادگیری :) سی درصد افراد شنیداری اند و تعدادی دیداری و اینها. کمی زدم جلو تر دیدم که بحث قرار نیست عوض شود و همین مفهوم دارد بسط داده میشود. انسان بزرگواریست و استاد قابلی است و برای من هوشمندانه تر آنست که جایی که نباید قد علم نکنم. اما نظر شخصی ام را در تریبون شخصی ام میگویم. اگر این آدم میپرسید: من در یادگیری ضعیف هستم. چه کنم؟ در آن صورت میشد بعد از یک سری توضیحات مهم تر در نهایت اضافه کرد که در ضمن یک چیزی تحت عنوان سبک های یادگیری هم هست. که البته overrated است و شاید جالب به نظر برسد اما آنقدر حیاتی و مهم نیست. 

اما این آدم گفته من "فلسفه" نمی توانم یاد بگیرم. جواب من به این آدم این است که باید زمینه ی ذهنی ات را آماده کنی. فلسفه هم یکی از آن مصداق های ساعت رولکس برای شکم گرسنه است. مگر چند درصد افراد این جامعه دغدغه شان فلسفه است؟ اگر آن تعداد از افراد را که با واژه ی مظلوم "فلسفه" در گوشه ی کافه ها و صدر مهمانی ها ژست میگیرند و خود را تافته ی جدا بافته میکنند و از دور مینشینند و به عالم و آدم غر میزنند را کنار بگذاریم، واقعا تعداد خیلی کمی از افراد هستند که بخواهند فلسفه یاد بگیرند و میگیرند. اینجا به نظر من این جمله ی "اگر چرایی داشته باشی با هر چگونه ای خواهی ساخت" خیلی میتواند مطرح کردنش مفید باشد. (هرچد که جمله ی خیلی تکراری ایست اما جمله ی خیلی خوبیست). در مورد یادگیری چیزی که خیلی مهم تر از سبک های یادگیریست، این است که با یک "سوال" وارد بحث شوی. و من فکر میکنم که سوالاتی که مارا به فلسفه میکشانند خیلی کم ممکن است یک شبه نازل شوند. باید کمی بخوانی، مدتی فکر کنی و ذهنت آماده شود و اتشی در آن روشن شود که نیروی محرکه ات باشد برای شنا کردن در این دریا. 

دیدن این ویدیو همزمان شد با شروع کردن کتاب "در باب حکمت زندگی" از شوپنهاور که اولین مواجهه من با چیزی است که در زمینه ی فلسفه میتوان جایش داد. من قبلا اصلا علاقه ای به خواندن آثار فلسفی نداشتم. اما در کتاب "جهانی که من میبینم" دو سه بار اسم از شوپنهاور برده شد و چون انیشتین را دوست داشتم، تمایل پیدا کردم که بروم و کمی از شوپنهاور هم بخوانم. صفحات اولیه کتاب هستم. مترجم در مقدمه ای خلاصه ای از تفکرات شوپنهاور آورده که خیلی خیلی برایم جالب بود. به این نتیجه رسیدم که فلسفه هم مثل روانشناسی میتواند در زندگی و نگرش ما به آن تاثیر مثبت بگذارد و نه تنها باری بر دوش نیست بلکه مسیر حرکت را لوبریکیت میکند. 

جملات زیر تا اینجای کتاب برای من جالب بوده اند:

  • شاید بتوان زندگی سعادتمند را اینطور تعریف کرد که اگر به طور صرفا عینی، یا به عبارت دقیق تر، با بی طرفی و تعمق کافی به آن بنگریم - زیرا سعادت موضوع داوری ذهنی است - مسلما بر نیستی رجحان دارد.
  • البته به طور کلی فرزانگان همه ی دوران ها پیوسته یک چیز را گفته اند و سفیهان که در همه ی اعصار اکثریت عظیم را تشکیل میدهند، همواره عکس آن عمل کرده اند و ازین پس نیز چنین خواهد ماند.
  • ۱ نظر
  • ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۳۱
  • هدی

بیاین دم عیدی عادت خوب منظم نوشتن رو به خودمون هدیه بدیم. من دفتر های صاف، word و note گوشی و هم چنین یه سری sheet هایی که خودم یه مدت درست میکردم و پرینت میگرفتم رو امتحان کردم. برای این sheet ها کلی به زعم خودم ایده و خلاقیت به خرج داده بودم و یه قسمت مربوط به شب و یه قسمت مربوط به اول صبح قرار داده بودم. قسمت روزانه اش چیزایی مثل کارهای اون روز و چند تا شکرگزاری و اینها بود. قسمت شبانه هم یادداشت و خاطرات روز و کار های خوب و بدی که کرده بودم. انصافا ایده ی بدی نبود برای خودم فقط این مدام پرینت گرفتنش اذیت میکرد. خلاصه چند وقت پیش تو کتاب فروشی یه پلنر پیدا کردم که خیلی خیلی برای اون چیزی که من میخواستم خوب بود. از شیت های خودم هم کامل تر بود و واقعا قسمت های به درد بخور و جالبی داره. مخصوصا که شب وقتی قسمت انتهای روزش رو پر میکنی قشنگ ذهنت رو به چالش میکشونه که خب امروز چی شد چی کار کردم. حساب کشیدن از نفس رو حس میکنی :) اسمش پلنر Rehoboam هست مدل daily. 

در انتها ی روز هم یه صفحه ی صاف داره برای هر چیزی که میخوایم بنویسیم. 

واقعا منظم نوشتن هم به اندازه ی منظم خوندن مهمه. چون ذهن خیلی تحریف کننده است. خیلی فراموش کار و خیلی کند :) این نوشتن واقعا نظم میده و باعث میشه ذهنمون شفاف تر شه و برای من خیلی پیش اومده که در حین نوشتن یک موضوعی که ذهنم رو درگیر کرده راه حلش رو پیدا کردم.  

هر روز رو در چهار صفحه جمع بندی میکنه. عکس صفحاتش رو در اینجا و اینجا میذارم که نگاه کنید و برای خریدش هم خیلی راحت میتونید با سرچ پیداش کنید. 

من خودم از قسمت "چیزهایی که در این روز یاد گرفتن" و "امروز برای این چیزها هیجان زده ام" خیلی خوشم اومد. 

 

پی نوشت : فعلا ترافیک این وبلاگ اونقدر نیست که بخوام تبلیغات قبول کنم :))  ذوق و شوق یه تجربه رو انتشار دادم.

  • ۱ نظر
  • ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۰۳
  • هدی
هنر پرسشگری
  • غیر ممکن است کسی متفکر خوب اما پرسنده ی بدی باشد. پرسش ها بیان میکنند چه کار باید کرد، مشکل را بیان میکنند، و نشان میدهند مساله چیست. پرسش ها پیش برنده تفکرند، ولی پاسخ ها نشان دهنده ی توقف کامل در تفکر. تفکر فقط هنگامی ادامه میابد و به کاوشگری بدل میشود که هر پاسخ پرسش جدیدی را برانگیزد. ذهن بدون پرسش درواقع زنده نیست. بدون پرسش هیچ درکی اتفاق نمی افتند. پرسش های سطحی منجر به درک سطحی میشوند و پرسش های مبهم منجر به درک مبهم. ذهنی که فعالانه پرسشگری نمی کند عملا مشغول یادگیری نیست. 

 

  • پرسش های تک نظام >> مستلزم شواهد و استدلال درون یک نظام فکری است >> یک پاسخ درست >> دانش
  • پرسش های بی نظام >> ابراز ترجیحی شخصی را میطلبد >> نظر شخصی >> قابل ارزیابی نیست
  • پرسش های محل مناقشه >> مستلزم شواهد و استدلال درون نظام های متعارض است >> پاسخ های بهتر یا بدتر>> قضاوت

 

  • مشکلات را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: ۱) مشکلاتی که خودمان با رفتار و تصمیماتمان به وجود آورده ایم. ۲) مشکلاتی که منشا آن عوامل بیرونی است. هرکدام از این ها را باز میتوان به دو دسته تقسیم کرد: ۱) مشکلاتی که میتوانیم حلشان کنیم، چه به طور کامل چه بخشی از آن هارا. ۲) مشکلاتی مه خارج از اختیار ماست. 

 

  • خوانندگان ماهر میتوانند موضوعی را تنها با خواندن کتاب و بدون بهره بردن از سخنرانی یا کلاس درس فراگیرند. میتوان فقط با مطالعه در رشته ای تحصیل کرد. خوانندگان ماهر در حین خواندن فعالانه پرسش میکنند تا درک کنند، تا آنچه را میخواهند ارزیابی کنند و ایده های مهم را در تفکر خود وارد کنند. خوانند ماهر، خواندن را گفت و گویی فعالانه در نظر میگیرند که دربردانده پرسشگری دائم است. نمونه پرسش هایی که خواننده انتقادی در حین خواندن میکند اینهاست:

برای چه این متن را میخوانم؟ هدفم چیست؟ برای چه چیزی تلاش میکنم؟

هدف نویسنده چیست؟ با مطالعه دقیق عنوان، فهرست، پیشگفتار و مقدمه جه چیزی در مورد دیدگاه او میتوان فهمید؟

آیا میتوانم آنچه را نویسنده در هر پاراگراف میگوید با کلمات خودم بیان کنم؟* چه پرسش هایی دارم؟

 

  • حیات بشری مستلزم عضویت در گروه های مختلفی است؛ مثلا ملت، فرهنگ، شغل، مذهب، خانواده و همتایان. ما حتی پیش از آگاهی خود در مقام موجودی زنده، خود را عضوی از این گروه میبینیم. هر گروه تعریف خاصی از خودش و "قوانین" (معمولا نانوشته) دارد که رفتار اعضا را تعیین میکند. شرط پذیرفته شدن در هر گروهی مقداری فرمانبرداری است که مجموعه ای از باور ها، رفتار ها و منهیات را در بر میگیرد. برای بیشتر افراد، دنباله روی کورکورانه از محدودیت های گروه امری خودکار و بدون فکر است. اغلب حتی این دنباله روی خود را تشخیص هم نمی دهند. آنها باورها و هنجار های گروه را درونی میسازند، هویت گروه را از آن خود میکنند و طوری رفتار میکنند که از آنها انتظار میرود؛ بی هیچ حساسیتی نسبت به اینکه رفتارشان پرسش برانگیز است. عملکرد غالب افراد در گروه این است که بی ذره ای تامل، نظام اعتقادی، نگرش ها و رفتاری که از آن پیروی میکنند را درست میپندارند. این دنباله روی افکار، عواطف و اعمالتنها مختص به توده ها یا عوام یا فقرا نیست، بلکه از ویژگی های همه ی انسان هاست؛ مستقل از نقش، موقعیت و منزلت آن ها در جامعه و حتی تحصیلات آن ها. در زندگی انسان همنوایی تفکر و رفتار قاعده است و استقلال و ناهمنوایی استثنا.

 

پی نوشت: اون قسمتی از نوشته بالا که با * علامت گذاشتم رو یک مثال خوب براش به ذهنم رسید (در مورد پارافریز کردن متن ها به زبان و کلمات خودمون) در کتاب surely you're joking Mr. Fenman که قبلا در اینجا، اینجا و اینجا درباره اش نوشته بودم میخونیم که: (فاینمن تلاش میکنه که تکه ای از متن رو بفهمه) 

“The individual member of the social community often receives his information via visual, symbolic channels.” I went back and forth over it, and translated. You know what it means? “People read.”

 

این پست تکه هایی بود از کتاب "هنر پرسشگری" نوشته ی لیندا الدر و ریچارد پل. ترجمه علی صاحب الزمانی. انتشارات اختران. کتاب کوچک است. خوشخوان است. و ترجمه ی خوبی دارد. مثال های متعددی دارد که ذهنم را باز تر کرد. و در مرحله ی اول پرسشگر تر کرد. و فکر میکنم که با خواندن مثال های این کتاب کوچک به یک پرسشگر نقاد نمی توان تبدیل شد اما سرنخ های خیلی خیلی خوبی به من داد و نشانم داد که دامنه ی پرسش ها چقدر میتواند وسیع تر باشد.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۱۵
  • هدی

جمله سازی با عناوین کتاب ها. کار جاابیه. اگر دوست داشتید انجامش بدید.

چشم هایش، شدن سفر به انتهای شب.

  • ۱ نظر
  • ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۱۱:۵۲
  • هدی

 

تو خامشی، که بخواند؟

تو میروی، که بماند؟

که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

 

زمین تهی ست ز رندان؛

             همین تویی تنها

که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:

«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی.»

 

پی نوشت اول: شعر تکه هاییست که خودم بریده ام از یک شعر از جناب شفیعی کدکنی. قبلا در این پست درباره کتاب این کیمیای هستی اش نوشته بودم. 

پی نوشت دوم: شاخه های این گل وقتی که از گل فروشی خریدمش با یک طناب کوچک جمع شده بودند و کنار هم قرار گرفته بودند. کش اش را باز کردم که شاخه ها هرکدام به سمتی بروند. شاید شما به اندازه ای که من زیبا میبینمش، زیبا نبینید اما  یک آزادی در عین ظرافت خاصی را برایم تداعی میکند. متاسفانه اتاق خودم نورگیری خوبی نداشت و به اتاق خواهرم منتقل شد. 

  • ۱ نظر
  • ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۰۰:۲۴
  • هدی
This one please

از مدت ها پیش شروع کردم به تکرار و یاد اوری این مطلب که در زندگی سخت کوشی مهم تر از هوش است. و در گذر زمان البته به من ثابت شده بود که هوش پدیده ایست بسیار منعطف. ذهن یک انسان میتواند در زمینه ای sharp باشد و در زمینه ای دگر نه. و حتی در همان زمینه ای که در آن خوب عمل میکرده هم اوضاع همیشه به یک منوال نیست. مثلا من کاملا در خودم متوجه شده ام که در دو سه سال گذشته نسبت به قبل تر از آن در زمینه ی فهم و درک انسان ها، احساس ها، انگیزه ها و پیش زمینه های ذهنی شان مقداری هشیار تر و متوجه تر شده ام. به عبارتی sharp تر شده ام. که فکر میکنم به خاطر بیشتر خواندن است. اما همین واژه ی سخت کوشی هم هیچ وقت حال مرا خوب نمی کرد و نمی کند. خیلی واژه ی تلخیست. یک فشار آوردن ممتد و سخت گیرانه و خشک و صلب را برایم تداعی میکند. مثل این صحنه هایی که در فیلم ها همه دیده ایم و معمولا اینطوری است که فرد در حال کار کردن و تمرکز  آرواره هایش را سخت به هم فشرده، دانه های ریز عرق روی پیشانی اش پیداست. معمولا هم در شرایط محرومیت از هر چیز خوشایند در این زندگیست. انسان ها به او پشت کرده اند. فقیر است. زن و بچه اش را در جنگ از دست داده و البته یک آهنگ حماسی که در متن این تصویر پخش میشود و هر دو با هم دست به دست هم میدهند و روح مخاطب را مثل کاداوری در اتاق تشریح از هم میدرانند. 

امروز داشتم فکر میکردم که اصلا تا چه حد از تلاش و زدن از بقیه فعالیت ها و تمرکز بر یک فعالیت یعنی سخت کوشی؟ کی هوشمندانه اس که سخت کوشی را متوقف کنیم؟ آیا سخت کوشی به معنی ادامه دادن و ادامه دادن است و به عبارتی جا نزدن؟ قطعا نقش سخت کوشی قابل چشم پوشی نیست اما همیشه باید این سوال ها جواب داده شوند؟ برای چه؟ چقدر؟ تا کی؟ به این نتیجه و جمع بندی رسیدم که سخت کوشی هم مثل آچار و چهارسو یک ابزار است و به خودی خود معنا ندارد. آنچه تعیین کننده تر است و باعث تمایز انسان ها میشود، "انتخاب" هاییست که در شرایطی که تحت فشار نیستیم انجام میدهیم. اوقات فراغتمان را چگونه میگذرانیم؟ با که دوستی میکنیم؟ چه ارزش هایی را انتخاب میکنیم؟  مدیریت انتخاب ها اتفاقا میتواند مفرح باشد. البته ساده نیست که تغییرات بزرگ و رادیکالی در طی یک شب انجام دهیم. اما اگر بعد از ظهریست و امتحانی نیست و میخواهیم یک تایمی را برای کارهای متفرقه بگذاریم، انتخابمان را بین دو فیلم یا دو کتاب آگاهانه تر کنیم. مدیریت این انتخاب آسان است.

امیدوارم به این نتیجه گیری ام برای یک مدت عمل کنم. باگ هایش را دربیاورم و نتیجه ی بعدی ام را بنویسم :) 

  • ۱ نظر
  • ۱۸ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۳۵
  • هدی
یک ایده

این مطلب شاید خیلی ساده باشد اما من از این ابتکار ساده ام خیلی هیجان زده شدم. اینجا میگذارمش. شما هم اگر خواستید بخوانیدش.

از زمانی که اسم هرمان ابینگهاوس را شنیدم و با این مفهوم آشنا شدم که اگر مرور یک مطلب در بازه های زمانی خاصی صورت بگیرد اثر بخش تر است، به این فکر میکردم که چطور میتوانم از آن استفاده کنم. خیلی از این ایده خوشم آمد و به نظرم خیلی کار هوشمندانه ایست. از جنس آن کارهایی که وقت کم میگذاری اما نتیجه ی بسیار خوبی کسب میکنی. اما روند درس هایم به گونه ایست که معمولا حجم قابل توجهی مطلب را در یک بازه ی تقریبا کوتاه باید امتحان بدهیم و اصلا آنقدر زمان نیست که بشود آن فاصله ی نهایی (چهار ماه) را رعایت کرد. چند وقت پیش فقط برای اینکه امتحان کنم که ببینم  این روند واقعا اثر بخشی اش چقدر است با یکی از درس های متمم این کار را کردم. فاصله های زمانی ای که من از آن فردی که اسم ابینگهاوس را برای اولین بار از او شنیدم یک روز، یک هفته، یک ماه و چهار ماه بود. چند روز پیش آن درس را بعد از یک ماه مرور کردم و یک بار مرور دیگر هنوز مانده. اما وقتی به عقب بر میگردم میبینم واقعا نکات کلیدی و جزئیات خیلی بیشتری از آن درس در ذهنم مانده. با اینکه من فقط سه بار آن درس را مرور کرده ام. 

امروز به این فکر افتادم که فعلا اگر راهی برای استفاده از این تکنیک در حجم های زیاد پیدا نکرده ام (چون حجم زیاد را باید به حجم های کمتر خرد کرد و در شرایط امتحان پشت امتحان اینکار امکان پذیر نیست. اما احتمالا برای آزمون های جامع مثل رزیدنتی یا پره انترنی بشود عملی اش کرد)، اما میتوانم در حجم های کم عملی اش کنم. مثلا زیاد برایم پیش می آید که از تکه ای از یک کتاب یا یک درس متمم آنقدر خوشم بیاید که دلم بخواهد حتما در ذهنم داشته باشمش اما برنامه ای برای مرور منظم این مطالب نداشتم. امروز یک برنامه ی منظم چیدم. من از اپلیکیشن ticktick استفاده کردم. اپلیکیشن خیلی خوبی است و امکانات زیادی را در خود یک جا جمع کرده و نحوه ی کار با آن را هم خیلی دوست دارم. یک قابلیت خیلی خوبش این است که task ای که در آن ایجاد میکنی میتوانی لینک، عکس، متن طولانی هم به آن اضافه کنی. تکرارش را برای روزهای خاصی تنظیم کنی. این انتخاب روزهای تکرارش از  google calandar خیلی راحت تر و در عین حال بهتر است. به طور مثال از تکه ای از یک کتاب خوشت آمده و میخواهی مرورش کنی. آن صفحه از کتاب را اسکن میکنی و در قسمت تسک ذخیره میکنی. روزهای تکرار آن تسک را انتخاب میکنی که من از بازه های یک روز یک هفته یک ماه و یک سال استفاده میکنم و تمام. از آن به بعد کافیست که اپ را باز کنی و مرور های آن روزت به صورت تسک برایت نمایش داده شود. این اتفاق وقتی که مطالب مروری ات زیاد باشد خیلی میتواند کمک کننده باشد و اثر بخشی اش بالا میرود. چون یک نظم ذهنی میدهد و اینکه خیلی راحت است. تو مطلب روری ات را در همان اپ و تسک داری و لازم نیست بروی دنبالش بگردی. خیلی مرتب و تمیز. برای تکه های کتاب و تک درس هایی از متمم یا تکه های پراکنده از وب خیلی میتواند مفید باشد. قابلیت اتصال به فضای ابری و آنلاین هم دارد. تسک هایی که در موبایل ایجاد میکنید را بعدا میتوانید در تب لت هم ببینید. برای وقت هایی که به اسکرین بزرگ تری نیاز دارید. 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۴۸
  • هدی
جهانی که من میبینم
  • با نگاهی اجمالی به زندگی و تلاش های خود،  در میابیم که تقریبا تمام آمال، آرزو ها و اعمال ما مستقیما به وجود انسان های دیگر وابسته است. 
    اگر فرد از روز تولد، دور از هر نوع اجتماع و تمدنی باشد، از هر نوع رشد و نمو فکری دور خواهد ماند و اعمال و رفتارش به حیوانات شباهت پیدا میکند که از تصور آن، فرد دچار وحشت میشود. حقیقت وجود فرد به معنای واقعی خود اوست. جز این هر نوع پدیده و نمود دیگری که در حرکات و فضائل فرد به چشم بخورد مدیون جامعه و محیط اجتماعی اوست. جامعه ای که جنبه های مادی، معنوی، وجودی فرد را از گهواره تا گور هدایت میکند.

 

  • ارزش واقعی هستی بشر به مقیاس و احساسی بستگی دارد که توسط آن از دام خودپرستی رهایی یافته و با پیروی از آن از قید ما و من آزاد شده است.

 

جمله ی زیر راخیلی دوست داشتم. واقعا این بهترین و ارزشمند ترین هدیه ایست که یک معلم میتواند به کسی انتقال دهد. یکی از دلایلی که در پست هایم این همه به متمم و روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی لینک میدهم این است که یک روز بعد از خواندن یکی از پست های روزنوشته ها ناگهان به این نتیجه رسیدم که "من باید کتاب بخوانم". متن و عنوان آن نوشته خیلی در ذهنم نمانده. اما آن نتیجه گیری ضمنی یکی از اتفاقات خیلی مثبت زندگی من بود. قبل از آن هم من با کتاب ها غریبه نبودم. اما منظم نمی خواندم. آن روز به این نتیجه رسیدم که کتاب خواندن یک ضرورت است. یک مساله ی خیلی مهم است. از این به بعد هر روز که چیز جدیدی یاد بگیرم یا با تفکر جالبی آشنا شوم، به همان روز و همان دروازه ی بزرگی که به رویم گشوده شد برمیگردد. مثل یک دومینو که از نقطه ی کوچکی آغاز میشود و به اتفاقات دنباله دار و بزرگ تری منتهی. یک روز پدرم گفت خیلی خوشحالم که کتاب میخوانی. چون کسی که کتا خوان باشد، دیر یا زود درس خوان هم خواهد شد. 

  • بزرگ ترین هنر معلم برانگیختن روح فعالیت و نشاط در جهان به خاطر ابداع و تحصیل علوم است.

 

تکه ای که در زیر می آورم خیلی برای من روشنگر بود. تا جایی که من متوجه شده ام درصد زیادی از متفکرین جهان غیر مذهبی و خداناباور هستند. اما همیشه فکر میکردم که نمی شود که این انسان ها با این مغز های فعال و روح های جستجوگر و حقیقت دوست انقدر نسبت به بعد معنوی در این زندگی بی اعتنا باشند. این به این دلیل است که آنها کم کم به دین مخصوص به خود میرسند. دینی که آدم های زیادی با آن آشنا نیستند چون در طول زمان و با صرف وقت و انرژی و فکر فراوان میتوان به آن رسید. اما کارکرد این مذهب عمیق و قدرت مند است و رسالتش را که همان انسان بهتری ساختن است، به خوبی ادا میکند.

  • به سختی میتوان در بین مغزهای متفکر جهان، کسی را یافت که دارای یک نوع حس مذهبی خاص به خود نباشد. این مذهب با مذهب یک شخص عادی تفاوت دارد. [...] حس مذهبی او از حیرت و شگفتی هیجان انگیز وی و نظام دقیق کائنات می باشد که گاه پرده از روی اسرار برمیدارد که در مقام مقایسه با آن، تمام تلاش ها و تفکرات منظم بشری انعکاسی ضعیف بیش نیست. این حس، چراغ راه کاوش ها و زندگی اوست و در مقابل افتخارات و پیروزی ها، او را از قید و بند های خودخواهی دور میکند.

 

پی نوشت اول: حالا که بحث لینک به روزنوشته شد، این جمله از این پست رو اینجا مینویسم که همیشه یادم بمونه. هر کسی یک گیر و گرفتاری ای داره تو این زندگی ( من فکر میکنم) مثلا یکی باید با حسودی اش دست و پنجه نرم کنه. یکی باید با تنبلی اش دست و پنجه نرم کنه. یکی با شهرت طلبی و ... من گیر و گرفتاری ام سر تایید و تشویق طلبیه. کلا تو این حوزه مشکل دارم و راحت برام حل نمیشه این قضیه. یکی تشویقم میکنه یکم بیشتر از حد عادی خوشحال میشم و وقتی ببینم یکی دیگه رو دارن تشویق میکنن به تکاپو و تلاش می افتم. برای همین این جمله اینجا باشه خیلی میتونه برام کمک کننده باشه :

[...] البته آنقدر ساده و خوش باور نیستم که "اغراق تحسین آمیز به قصد تشویق" را با "توصیف واقعیت" اشتباه بگیرم.

 

پی نوشت دوم: کتابی که در این پست ازش حرف زدم (جهانی که من میبینم که مجموعه از نامه ها و گفته های انیشتین هست) رو من آنلاین سفارش دادم و تو کتاب فروشی نبودم که بازش کنم و کیفیت کلی کتاب رو ارزیابی کنم. نشر یوبان و ترجمه ی طاهره عباسی. راضی نبودم. ترجمه واقعا خوب نبود. اگر خواستید بگیرید این ترجمه رو خیلی روش حساب نکنید.

 

  • ۱ نظر
  • ۱۵ اسفند ۰۰ ، ۱۲:۱۷
  • هدی
برای هیچ کس

دیروز وقتم آزاد بود و برنامه ریخته بودم که تا شنبه درس نخوانم. رفتم سر قفسه کتاب ها که ببینیم میتوانم یک کتاب سبک و حال خوب کن پیدا کنم یا نه. کتاب "از حال بد به حال خوب" از دیوید برنز را برداشتم. قبلا هم کمی گناهش کرده بود این کتاب را اما تمرین هایی دارد که باید برایشان وقت گذاشت و هردفعه کار های مهم تر و کتاب های مهم تری سر راهم داشته اند که از این کتاب دور مانده بودم. به عوانش نگاه کردم و به مبحث راه های سالم اندیشی در صفحه ی 115 مراجعه کردم که بخوانم. این طور شروع کرده بود که احساسات منفی خود را بنویسید و نمره بدهید و خطای شناختی آن فکر و احساس را در کنارش یادداشت کنید. (خطاهای شناختی در بحث روانشناسی متفاوت است از خطاهای شناختی در تصمیم گیری. چند مورد از خطاهای شناختی روانشناختی شامل اینهاست: تعمیم مبالغه آمیز، ذهن خوانی، شخصی سازی، تصمیم گیری بر مبنای احساسات و ... ). این مفهوم نوشتن درباره ی مطالب منفی ذهنمان مرا یاد تکنیک "نوشتن برای هیچ کس" انداخت. آن روز که این درس متمم را خواندم تمرین را برای دو تا از خاطره ی های منفی ام انجام دادم. من آدم اهل درد و دلی به آن صورت نیستم و هر وقت هم که این کار را بادیگران انجام میدهم احساس خیلی خوبی را تجربه نمیکنم و بعدش پشیمان میشوم از خودافشایی ام. ولی در این تمرین این حس خوب را واقعا و عمیقا تجربه کردم و واقعا احساس کردم که خالی شده ام. اما خاطره ی دومی که این کار را برایش انجام دادم انقدر بزرگ و پررنگ بود که فکر میکنم باید به اجزای کوچک تر بشکنمش چون برای کل آن خاطره اثر مثبتی ندیدم. خلاصه با این یادآوری دوباره به سراغ "نوشتن برای هیچ کس" رفتم و این بار هم آن حس فوق العاده را تجربه کردم. قصیه برایم جدی تر شد و احتمالا از این به بعد خیلی جدی تر و بیشتر این تمرین را انجام دهم چون اثر مثبت اش را کاملا احساس کردم.

من این کتاب از حال بد به حال خوب را میخوانم، این بار تمرین هایش را هم انجام خواهم داد اما، داشتم فکر میکردم که اصلا اگر کل این کتاب را هم نخوانم، همین یک کار کوچک (نوشتن برای هیچ کس) چقدر میتواند در دراز مدت اثر مبت ایجاد کند؟ به نظرم اثرش قابل توجه است. چون واقعا نگه داری این خاطرات منفی برای خودمان هر روز و همیشه بخش زیادی از فضای ذهنی مارا میگیرد. همین یک کار کوچک را اگر وارد زندگی ام کنم احتمالا خیلی انسان سبک تر و صلح جو تری خواهم شد و حالت اگر خوب باشد، احتمالا انسان بهتری هم خواهی بود و تصمیم های بهتری خواهی گرفت.  فقط با انجام دادن همین کار کوچک هر وقت که نیاز باشد انجام میدهم.

یک مطلب دیگری هم که به ذهنم رسید این است که همه شنیده ایم و کلا این مطلب خیلی تکرار میشود که: خودت دوست خودت باش. 

احتمالا تعریف اش این میشود که با خودت مهربان باش و برای خودت ارزش قاِئل شو. این کار کوچک قدم بزرگی در جهت این حمایت از خود است. و وقعا بدون اینکه به کسی نیاز داشته باشی خودت حال خودت را خوب میکنی. به نظرم نمی شود که یک آدم یک روز از خواب بیدار شود و برود جلو آینه و هی به خود بگوید من تو را دوست دارم. این اقدامات عملی هستند که حقیقتا مارا با خودمان ب صلح میرساند.

  • ۱ نظر
  • ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۱۰:۰۳
  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی