SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

۹ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

اغلب مغز ما پر از عبارات و ایده های به درد نخور است. چیز هایی که به زحمت در تصورات ما چپانده شده اند و با تحریک اضطراب ها، کنار آمدن را برایمان سخت تر کرده اند. مثلا: "شجاعت آن را داشته باش که رویاهایت را زندگی کنی"، "هرگز تن به مصالحه نده"، "تا پیروزی بجنگ...". این عبارات میتوانند (گاهی) زهری کشنده باشند؛ زهری که عبارات لائوتزو - که آمیخته با مناظر طبیعی اند - میتواند پادزهری ایده آل برایش باشد.

طبیعت عجول نیست

با وجود این همه چیزش تمام و کمال است.

زندگی مجموعه ای از تغییرات طبیعی و خود انگیخته است.

در برابر آن ها مقاومت نکنید.

این مقاومت صرفا اندوه آفرین است.

 

از "متفکران بزرگ" نوشته ی آلن دو باتن

 

پی نوشت: چند سال پیش وقتی داشتم سعی میکردم بیکاری ام رو تا شروع دانشگاهم تو ترم بهمن پر کنم، به صورت خود جوش نشستم جزء 30 و 1 از قرآن رو حفظ کردم. نمی دونم تا چه حد کار درستی بود و خب الان که دارم این رو مینویسم همه رو فراموش کردم تقریبا اما یک جمله خیلی عمیق همیشه تو ذهنم پر رنگه: فلینظر الانسان الی طعامه. تفسیری که براش خوندم گفت این طعام، یک مصداق مهمش طعام فکر و روحه. اینکه چی داریم وارد مغزمون میکنیم خیلی مهمه. خیلی از این حرف های انگیزشی تو ذهن من هست. مهم ترین اش همین " رویاهات رو زندگی کن" هست. در صورتی که انتخاب مسیر ها در زندگی علاوه بر سلیقه باید استراتژیک هم باشه. واقعا باید دقت کرد و دید که از کجا و با چه استدلالی یه حرفی داره زده میشه. این جمله های انگیزشی هم مثل ماجرا رابطه ی خوردن ماست و طول عمر باید نادیده گرفته بشن.

  • هدی
از متفکران بزرگ

وقتی مجله ای ورزشی از کامو درباره همکاری اش با آر یو ای پرسید، گفت :"بعد از سال ها تجارب مختلف، آنچه به قطع و یقین درباره اخلاق و وظیفه ی انسان میدانم مدیون ورزش هستم".

بعد از خواندن کتاب "ثروتمند ترین مرد بابل" که درباره ی ثروتمند شدن بود، بالاخره همت کردم و رفتم یک حساب پس انداز برای خودم باز کردم. بعد از فهمیدن این واقعیت در مورد زندگی کامو و علاقه اش به ورزش، جو گیریِ دوباره باشگاه رفتن هم در من بیدار شد. البته کامو دروازه بان فوتبال بوده و ورزش های تیمی با انفرادی تفاوت دارند اما من علاقه ام بیشتر ورزش ها انفرادی است.

کامو فیلسوف خوش تیپی بوده که ووگ از او دعوت کرده است که مدل اش شود. او ارزش زیادی برای شور زندگی قائل بوده و در کتاب "متفکران بزرگ" از آلن دو باتن که این روز ها در حال خواندنش هستم آمده که:

کامو از کسانی که این چیز ها را نادیده میگیرند و در پی چیزی برتر، بهتر و خالص تر هستند گله میکند: "اگر گناهی علیه زندگی باشد احتمالا این نیست که از امید به زندگی دیگر نا امید باشیم، بلکه فرار کردن از اصالت عمیق همین زندگی است".

  • هدی

درباره ی آن آزمون

دیروز یک پیام ناشناس دریافت کردم که گفته بود کمی از دوران کنکورت بگو. کمی فکر کردم و دیدم شاید جزو موفق ترین ها نبودم اما میتوانم در حد یک پست درباره اش صحبت کنم. فکر میکنم باید از آنجا شروع کنم که توضیح دهم دیپلم من ریاضی فیزیک است و سال 95 کنکور ریاضی دادم و رتبه ام 1800 شد. (دهگان رتبه ام را یادم نیست.) در رشته ی مهندسی شیمی وارد دانشگاه صنعتی اصفهان شدم و یک ماه آنجا ماندم اما خیلی خوشم نیامد و خیلی قرابتی با رشته ام احساس نمی کردم. انصراف دادم و کنکور سال 96 را شرکت کردم و 1800 در رشته ی علوم تجربی شدم و پزشکی شهر خودم را انتخاب کردم. نقاط قوت من در کنکور ریاضی، فیزیک و درس های عمومی بود. زیست و شیمی را میشد خیلی بهتر مطالعه کنم اما واقعا فشار زیادی را حس میکردم. اگر به جای ریاضی، زیست شناسی ام را 86 درصد میزدم اوضاع رتبه و قبولی ام خیلی میتوانست بهتر شود. در واقع عاقلانه تر این بود که بین درصد هایم شکاف بزرگی وجود نداشته باشد اما به هر حال زیست شناسی کاملا برایم جدید بود و کمی احساسی برخورد کردم و درسی که دوست داشتم و برایم راحت تر بود را بیشتر خواندم. اما دوست دارم یک نکته را اینجا بیاورم. خیلی از کسانی که رشته ی تجربی هستند از ریاضی و فیزیک نالان اند. فکر میکنند که درس های سختی هستند. البته اشکالی ندارد. من چند نفر از هم دوره ای هایم را میشناسم که این دو درس را عالی نزده اند و زیست و شیمی بهتری داشته اند و نتیجه های خیلی خیلی خوب گرفته اند. اما رمز بالا زدن حداقل در این دو درس به نظر من این است که لب به لب کار نکنیم. درست یادم است که اولین آزمون آزمایشی ای که برای کنکور تجربی دادم مایه حیرت من شد. تصور من این بود که قرار است با مسائل پر از ریزه کاری و سخت مواجه شوم چون تجربه ام در کنکور ریاضی اینطور به من ثابت کرده بود. اما مسائل خیلی خیلی ساده بودند. از همان اول متوجه شدم که من در این دو درس چالش جدی ای نخواهم داشت و فهمیدم میتوانم خیلی راحت از بالا به مسائل این دو درس نگاه کنم. علت هم این بود که حسابان و دیفرانسیل را در دوران دبیرستان خوب خوانده بودم. فکر میکنم اگر کسی زیست و شیمی خوبی دارد و در این دو درس مشکلی ندارد و ریاضی و فیزیک اش مشکل دارد بهتر است به کتاب های رشته ی ریاضی هم سری بزند. به این شکل میشود عمیق تر به مسائل نگاه کرد. اگر کمی با مسائل سخت تر دست و پنجه نرم کند، آن وقت است که خیلی زود متوجه سادگی ریاضی و فیزیک در رشته ی تجربی میشود و راحت این دو درس را بالا میزند. قرار نیست که ریاضیات گسسته یا هندسه تحلیلی بخواند. به نظرم اگر مثلا مثلثات، توابع یا مشتق گیری ها را از کتاب های رشته ی ریاضی ببیند و با آن ها کمی درگیر شود، کتاب های تجربی برایش خیلی خیلی ساده تر میشود. اما به هر حال اولویت همیشه با درس هاییست که ضریب بالاتر دارند و منطقی تر است که به زیست شناسی و شیمی خیلی بیشتر پرداخته شود.

یک نکته دیگر هم اینکه هیچ وقت با خستگی مزمن ادامه ندهید. مشاور کنکور من اعتقادی به استراحت نداشت و من هم به حرف اش گوش میدادم اما اگر به گذشته برگردم برای رفرش شدن هم وقتی را در نظر میگرفتم. چون این اواخر بازدهی ام خیلی کم شده بود اما با این وجود باز هم ادامه میدادم. کار های رفرش کننده هم معمولا کار هایی مثل نوشتن، نقاشی کشیدن، طبیعت و مسافرت کوتاه و ... است و خوابیدن دردی را دوا نمیکند. کار هایی که تنوع ایجاد میکنند و روح را زنده میکنند. فکر میکنم هرکسی در زندگی اش باید کاری را کشف کند که به آن پناه ببرد. من بعد از کنکور نقاشی و موسیقی و نوشتن و ورزش را امتحان کرده ام و متوجه شده ام که نوشتن ذهنم را آرام و باز میکند. شاید برای فردی دیگر نقاشی بهتر باشد. فیلم در سال کنکور توصیه نمی شود معمولا.

مقدار قابل توجهی از وقت هم صرف آن چهار درس عمومی میشد برای من که خب چون در کنکور های جدید حذف شده اند صحبت درباره شان بی فایده به نظر میرسد.

پی نوشت: تازگیا تو کتابایی که میخونم کم کم دارم سر از فلسفه و روان شناسی درمیارم. فکر کنم باید برم یه 1800 تو انسانی هم بیارم کلکسیونم کامل شه :)

  • هدی

از منظر افلاطون عشق در ذات اش نوعی آموزش است: شما نمی توانید کسی را دوست داشته باشید اگر نخواهید بوسیله ی آن ها رشد کنید. عشق باید عبارت از دو انسان باشد که تلاش میکنند به همراهی هم رشد کنند و به هم در این مسیر کمک کنند. این به آن معناست که شما نیاز دارید با کسی در آمیزید که یک جز مفقوده مهم از تکامل شمارا دارد: فضایلی که فاقد آن ها هستید.

امروزه دیگر این ایده کاملا عجیب به نظر میرسد که بخواهیم عشق را یافتن شخصی کامل، همانطور که هست تفسیر کنیم. در اوج مشاجرات عشاق گاهی به هم میگویند: "اگر عاشق بودی سعی نمی کردی مرا تغییر بدهی."

افلاطون کاملا مخالف این ایده است. او از ما میخواهد با گارد و غرور کمتری وارد رابطه بشویم. ما باید بپذیریم کامل نیستیم و به دوست دارانمان اجازه بدهیم چیز هایی به ما بیاموزند. یک ارتباط خوب باید به این معنا باشد که ما دگیری را دقیق آن طور که هست دوست نداشته باشیم. عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آن هاست که نسخه ی بهتری از خودشان باشند - و گذار های طوفانی ای که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند - و در عین حال آن ها هم از تلاش شان برای ارتقای ما دست نکشند.

 

متفکران بزرگ | آلن دو باتن

 

در چند پست قبل گفته بودم که ابهامات زیادی در زمینه ی روابط عاطفی دارم. فکر نمی کردم به این زودی آن هم با سه پاراگراف کوتاه در کتابی که برای این امر به سراغش نرفته بودم جوابم را پیدا کنم. 

با این توضیح فکر میکتم یکی از ملاک هایی که باید برای روابط در انسان ها در جستجویش باشیم این است که آن فرد تا چه حد یادگیرنده ی خوبی است و دیگر اینکه تا چه حد اهداف و انگیزه های دو طرف به هم نزدیک است.

  • هدی

این روزها که وقت آزاد بیشتری دارم فرصتی پیدا کرده ام که کمی بیشتر روی سبک زندگی ام متمرکز شوم. یک چنین فراغتی را بعد از آزمون سراسری هم تجربه کردم. ترم بهمن بودم و چند ماه وقت آزاد آزاد داشتم. حسرتی که برایم باقی ماند این بود که آن چند ماه را میشد کتاب های بیشتر و بهتری خواند اما من همه اش منتظر بودم که دانشگاه ها شروع شوند. به هر حال در این اوقات آزاد این روز ها با تجربه تر شده ام و برای اینکه رابطه ام با درس قطع نشود هر روز یا هر دو روز یک مقاله میخوانم و بقیه اش را سعی میکنم بگردم و ببینم چه کاری بیشتر برایم لذت دارد. مدت مدیدی است که تلویزیون نگاه نکرده ام و این روز ها با خودم میگویم ایرادی ندارد اگر با خانواده بنشینم و فیلم های آبکی را نگاه کنم. کارهای شروع شده و تمام نشده ی زیادی دارم اما با خودم گفته ام که این چند ماه مرخصی و بیکاری را به کمال گرایی نگذرانم و ایرادی ندارد اگر گاهی کار خاصی هم انجام ندهم.

اما در برنامه ریزی به یک نتیجه ی خوب برای زندگی ام رسیده ام و آن اهمیت روتین است. همیشه ی زندگی ام برنامه ریزی های صلب داشته ام که یکی دو روز اجرا میشده و بعدش به دلیل خشکی زیاد از وسط ترک برمیداشته. به همین دلیل در این آسان گیری این روز ها، بر من هویدا شد که میشود برای همیشه بی خیال این نوع برنامه ریزی شد که : 8 بیدار میشوم. تا 8 و نیم صبحانه. 8 و نیم تا 10 پیاده روی و ... این سبک زندگی برای من عملی شونده نیست. من دلم میخواهد که روز هایم اتفاقات پیش بینی نشده داشته باشد و همزمان به برنامه هایم هم برسم. اینجاست که روتین اهمیت پیدا میکند. من روتین را اینطور میفهمم: چسباندن کار ها به هم. مثلا کلمه ی زبان حفظ کردن را چسبانده ام به بیدار شدن از خواب. صبح که از خواب بیدار میشوم میدانم که تکلیفم چیست. کلمه حفظ کردن. خواه این بیدار شدن 8 باشد، خواه 9. وقتی ناها تمام میشود و ظرف ها جمع میشوند و هر کسی میرود سمت خودش من میدانم تکلیفم چیست: کتاب خواندن. حال این ناهار 3 باشد یا 3 و نیم. این روتین را هم یک شبه به دست نیاوردم. از همان اول مهر در حال آزمون و خطا بوده ام و کم کم به این نتیجه رسیده ام که برای اینکه این دو فعالیت مطمئنا انجام شوند این تایم ها بهترند. باید یک روتین برای پیاده روی هم ایجاد کنم که هنوز به صرافتش نیوفتاده ام. اما ایده ام دیگر از این به بعد همیشه این است که هرکاری که میخواهم حتما به انجام برسد، بچسبانمش به یک فعالیتی که حتمی است و همیشه انجام میشود مثل ناهار خوردن یا بیدار شدن. انرژی ذهنی خوبی برایم باقی میماند و میتوانم به بقیه اتفاقات روز معطوف باشم. 

  • هدی

عشق یعنی دوست داشتن، با دیگری یگانه شدن و بارقه ی وجود خداوند را در دیگری یافتن.

 

میدانم که عشق مثل سدی است که اگر دیواره ی آن ترک کوچکی بردارد و آب از آن نفوذ کند، کم کم این درز بزرگ و بزرگ تر خواهد شد و زمانی میرسد که دیگر هیچ کس قادر نیست جلوی طغیان سیل را بگیرد.

 

عشق همیشه تازه است، مهم نیست در زندگی یک بار، دو بار یا ده بار عاشق شده باشیم، در هر مرحله انسان خود را در برابر پدیده ای ناشناخته میبیند.

 

از کتاب "کنار رود پیدرا نشستم و گریستم" نوشته ی پائولو کوئیلو.

با جملات اول و دوم موافقم اما جمله ی آخر مرا میترساند. چون به نظر من عشق به انسانی دیگر همه ی انرژی ذهنی انسان را میگیرد و اگر آدم یک بار در دام پاسخ دادن به عشق بیوفتد و با احتیاط در این وادی گام برندارد دیگر نمی تواند روی چیزهای دیگر تمرکز کند. چه برسد به اینکه بیشتر از یک بار باشد اما کوئیلو جای دیگری در کتاب میگوید که : عشق انسان را از رسیدن به رویاهایش باز نمیدارد. به هر حال ابهامات زیادی در زمینه ی عشق انسان به انسان دارم. هم تنهایی تا آخر عمر را نمی پسندم هم اینکه معتقدم هزینه ی این عدم تنهایی گزاف است و به قول کوئیلو در این کتاب در روابط زنان، هزینه ی پرداختی شان کمی بیشتر هم هست. کوئیلو میگوید که هزینه ی عشق هرچه باشد می ارزد. به هر حال که من درس و دانشگاه دارم و وقتی میبینم هم کلاسی هایم یا هم دانشگاهی هایم دو تا دو تا با هم جفت میشوند آن هم در این سن و سال کم واقعا با خودم میگویم یعنی به همین راحتی؟  چون دوران تحصیل دورانی است که آدم این فرصت را دارد که آزادانه به هر گوشه ای سرک بکشد و خودش را پیدا کند. یا برایشان این مسائل مهم نیست یا واقعا انقدر کاردرست هستند که خودشان را پیدا کرده اند یا هم اینکه واقعا نیاز آدم ها با هم متفاوت است. اما عشق چیزی است که اگر مزه ی آن را بچشیم دیگر آن آدم سابق نمی شویم. طوفانی است که به قول موراکامی:

مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی کند. وقتی طوفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت.

و پا گذاشتن به طوفان آمادگی میخواهد.

  • هدی

در قسمتی از کتاب "ثروتمند ترین مرد بابل" میخوانیم:

اگر ماهی گیری برای صید بیشتر، سال ها عادت ماهی هارا مورد بررسی قرار دهد، آیا شما او را ماهی گیری خوش شانس خطاب میکنید؟ فرصت، الهه ی مغروری است که وقت خود را برای کسانی که آماده نیستند هرگز تلف نمی کند.

در درس تفکر سیستمی به زبان ساده، یکی از ارکان اصلی تفکر سیستمی، توجه به روند ها به جای رویداد هاست. جالب ترین مثال برای این مفهوم، بحث جرقه زدن ایده هاست. همه ی ما "ایده" را به ناگهانی بودنش میشناسیم اما یک ایده ی خوب هیچ وقت بدون پیشینه جرقه نمی زند. در کتاب "کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم" از تینا سلینگ، اشاره ی مشابهی در مورد "شانس" وجود دارد. سلینگ میگوید که شانس در خانه ی کسی را میزند که قبلش به اندازه ی کافی تلاش کرده باشد. حتما ماجرای کشف حلقه ی بنزن را شنیده اید. اگر ما شب خواب ماری را ببینیم که دم خود را به دندان گرفته و میچرخد احتمالا صبح که بیدار شویم بگوییم خب مار که در خواب نشانه ی دشمن است، احتمالا دشمنانمان به خود زنی افتاده اند. بعد خوشحال شویم و خلاص. اما همین مار حلقه زده در خواب "ککوله" منجر به کشف حلقه ی بنزن شد. چراکه ذهن ککوله برای این مطلب آماده و با آن درگیر بود.

مرحله ی برنامه ریزی برای برنامه ریزی را هیچ وقت نباید فراموش کرد. باید درگیر با یک مطلب ماند و ماند تا این روند ما را به رویداد های مطلوب برساند.

  • هدی

نمی دانم. شاید برداشت من دقیق و از روی آگاهی نباشد. اما هر وقت بحث حجاب میشود یاد آن دختر هم دانشگاهی ام می افتم. یک چادر حریر زیبا. یک وقت هایی فکر میکنم اگر رفتار انسان و ذهنیت او سالم نباشد آن چادر حریر با طره های مو فرقی ندارد. عفت و سلامت روان یک مطلب درونی است. کسی که این فاکتور ها را نداشته باشد، تحت هر شرایطی رقم زننده ی اتفاقاتی است که اول از همه به خودش و بعد به اطرافیانش صدمه میزند. و کسی هم که اهداف و برنامه های مشخص دارد، خودش و زندگی اش را بیشتر از آن دوست دارد که درگیر روابط پیچیده شود. البته من هم ترس ها و دودلی های خودم را دارم اما معتقدم در محیطی که اضطراب بالا باشد فرصت برای شکوفایی محدود است. آدم ها بی هدف و کوتاه نظر میشوند. بی هنر می افتند و نظر به عیب میکنند. باید آرامش در جامعه حاکم باشد و با استفاده از تفکر سیستمی، مدل های ذهنی درست گسترش داده شود. هیچ پوششی، زشتی درون را پنهان نمی کند. باید به انسان ها فرصت داد که زیبایی های درونشان را بشناسند و پرورش دهند و زندگی کنند.

  • هدی

اگر انسان خود را با دستاورد یکی بیند، دستاورد هم مایل به یکی بودن با او میشود.

اگر انسان خود را با باختن یکی بیند، باختن هم با کمال میل با او یکی خواهد شد.

اگر انسان با این یک و همان شدن اعتقاد کافی نداشته باشد این یک و همان شدن اتفاق نمی افتد.

 

راه رسیدن به نور، غالبا تاریک است.

 

داشتن حکمت به معنای دانش بسیار آموختن نیست.

آن کس که چیز های بسیار میداند دارای حکمت نیست.

 

اینها چند جمله ای بودند از کتاب "تائو ت چینگ" نوشته ی لائوتزو. بعد از هر فصل، آقای محمد جواد گوهری توضیحاتی درباره ی آن فصل نوشته اند (در نسخه ای که من دارم) که من آن توضیحات را نخواندم چون میخواستم خودم قضاوت کنم درباره ی حرف های لائوتزو. چون همیشه کتاب ها برای افزایش آگاهی نیستند به نظرم. گاهی برای افزایش سوال ها و گسترش عدم آگاهی اند. وقتی لائوتزو چندین بار تاکید میکند که فرد حکیم تلاش نمی کند، دخالت نمیکند و مثل آب روان است به من این سرنخ را داد که از این به بعد دنبال پدیده جدیدی در دنیا باشم: تلاش نکردنی که مثبت است. در واقع به خودم اجازه دادم که در ابهام جملاتش غرق شوم و اجازه بدهم که این ابهام به من عمق دهد.

  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی