SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

پایبندی به یک ایمان مردد، احتمالا وضعیتی دشوار تر ولی ارزشمند تر از ردگیری رد پاهاست. به قول ولتر، تردید وضعیتی خوشایند است. البته اگر تردید را درست متوجه شده باشم :)

  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۰۴
  • هدی

بیا تا وقت هایمان را باهم بگذرانیم

و به چیز های ساده و کوچکی بخندیم

که برای دیگران

            نا آشناست

 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۸
  • هدی

امروز با باز کردن یک صفحه در یکی از شبکه های اجتماعی، این فرد را در دو کلمه توصیف کردم: پیانیست، مهربان! 

راستی مدل ذهنی من چیست؟

پیانیست، مهربان یا برعکس؟ مهربان، پیانیست؟

 

  • ۰ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۱۵
  • هدی

 

تازگیا متوجه شدم که میتونم حس خیلی خوب و همچنین سلامتی بیشتری از هر روز حموم کردن بگیرم و در این راستا یه ماده پیدا کردم به نام نمک حمام یا epsom salt. طبق سرچ هام و تجربه ام متوجه شدم پوست رو دیتاکس میکنه. ریلکس کننده است. و شاید برای افراد سلامت مهم نباشه اما چند تا پیپر دیدم که توضیح داده بود برای درد زانو در استئوآرتریت هم خیلی خوبه. ضربان قلب منو یه مقدار میبره بالا. و پوستمو بهتر میکنه برای منی که تو خشکی زیاد پوستم مونده بودم. ترکیبش منیزیم سولفاته. هم منیزیوم و هم سولفات از طریق پوست جذب میشه و منیزیوم سیستم پاراسمپاتیک رو به سمپاتیک غلبه میده و فشار خون رو کاهش میده. به نظرم استفاده کنید گاهی. چون مثل حموم کردن تو آب معدنیه. فسفاتش هم دیتاکس کننده فلزات سنگین پوسته. که اینو من کامل حس کردم. 

 

البته epsom salt رو باید تو وان حل کرد و بیشتر حمام با آب داغ محسوب میشه که خب وان تو خیلی از خونه های ایرانیا نیست. محصولات مشابه وان هست. با قیمت کمتر و خیلی جمع و جور تر. اگر کل بدن هم نشد که حالت غوطه وری در این محلول پیدا کنه، میشه فقط پاها رو درش قرار داد. 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۵۶
  • هدی

من زن فاحشه ای میشناختم

که به انفاق عریانی مومن بود

من زن رابعه ای میشناختم

که به اسراف عمر خود فاسق بود

من تنها واژه را شناختم

وقتی که عاشق بود

 

<هدی>

 

پی نوشت: این مفهوم برای خیلی از افراد بدیهی است. به آن فکر کردم. و روزی چند بار باید مرور کنم تا با آن یکی شوم.

  • ۱ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۵
  • هدی

مرد از زندان آزاد شد

و سال ها بعد

برای روزنه ی سقف زندان

دلتنگ شد

 

<هدی>

  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۰۰
  • هدی

آن اتفاقی که

قرار بود مارا به هم برساند

از دست کسی افتاد

                   و شکست

 

<هدی>

  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۴۸
  • هدی

امروز داشتم کتاب "نظریه پیچیدگی" از خانم ملانی میچل را ورق میزدم. متوجه شدم که سیستم های پیچیده اساسا بدون آقا بالا سر کار خود را انجام میدهند. ناگهان به این فکر کردم که اگر آقا بالا سری برای یک سیستم پیدا شود، چه بلایی سر سیستم می آید؟ کتاب را بستم و به آنچه از تفکر سیستمی متمم در ذهنم مانده بود فکر کردم. جواب ساده است: سیستم مقاومت میکند. پس آیا راهی وجود دارد که بدون مقاومت سیستم هارا هدایت کنیم؟ جواب ساده اما سخت است: باید سیستم هارا بشناسیم و نقاط اهرمی را احتمالا تشخیص دهیم. به تجربه هایم فکر کردم و دیدم که در زمینه ی شناخت سیستم ها با هدف تغییرشان در زندگی شخصی ام، یک موفقیت دارم و هزاران شکست. 

گاهی دوست دارم که انسان هارا تغییر دهم اما شناخت سیستم ها، وقتی صحبت از انسان ها به عنوان سیستم هایی پیچیده میشود برای من از آن رو سخت است که باید شدیدا از نقطه امن فکری ام خارج شوم و با آدم ها همراه شوم. من نشخوار های فکری ام را بیشتر از کتاب ها و خواندنی جات کسب میکنم. مادرم پادکست گوش میدهد و در اینستاگرام ویدیو های کوتاه میبیند. من همیشه در حال موعضه وتلاش برای کتاب خوان کردن او هستم و او همیشه در حال توصیه که این پادکست ها برای تو هم جذاب است. اگر بخواهم مادرم را تغییر دهم باید او را بشناسم و اگر بخواهم او را بشناسم باید آن پادکست ها را گوش دهم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. اما نکته اینجاست که شاید به این نتیجه برسم که اصلا من اشتباه میکنم و پادکست ها، واقعا مفید و ارزشمند هستند. وقتی به حافظه ام رجوع میکنم، میبینم فقط یک بار توانستم تغییر بسیار کوچکی در خواهرم که نشخوار های فکری اش را از کِی درما کسب میکند، ایجاد کنم آن هم وقتی بود که برای قدم زدن با او همراه شدم. با او گفت و گو کردم و بدون اینکه سعی کنم چیزی را تغییر دهم گفتم اگر میشود با من تا کتاب فروشی بیاید تا یک سالنامه بخرم. آن روز او هم کتابی خرید. موفقیت آن روزم این بود که سعی ای برای تغییرش نکردم و دست از موعظه برداشتم. 

واقعا فکر میکنم که تغییر سیستم ها، اصلا کار ساده ای نیست و زمان و انرژی زیادی میطلبد. باید با آدم ها همراه شد و از این همراهی اتفاقا لذت برد و در عوض حواسم بیشتر به خودم باشد. 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۰۶
  • هدی

با گیر و گرفتاری ای که این روز ها دارم، خیلی کمتر از قبل میخوانم. اما با خودم گفتم روزی ۵ صفحه از کتاب "پیچیدگی" ملانی میچل بخوانم. به هر زحمتی که شده. اما عمیق. فکر میکنم که فشار کتاب هایی که سطحی از آنها رد میشویم یا بعد از مدتی میبینیم که جز یک شمای کلی چیزی از آن در ذهن نداریم خیلی بیشتر از فشار کتاب های نخوانده روی دوشمان احساس میشود. بنابراین تا جایی که بشود به اصل کم اما با کیفیت متعهد میمانم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۲۳
  • هدی

تلفن هارا دوست داشتم 

چون مارا به هم متصل میکردند

تلفن هارا دوست ندارم حالا

چون 

       دیگر

             کاری از دستشان برنمی آید

 

<هدی>

  • ۰ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۳۴
  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی