SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

۳ مطلب با موضوع «خودمانی» ثبت شده است

جمله سازی با عناوین کتاب ها. کار جاابیه. اگر دوست داشتید انجامش بدید.

چشم هایش، شدن سفر به انتهای شب.

  • ۱ نظر
  • ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۱۱:۵۲
  • هدی
This one please

از مدت ها پیش شروع کردم به تکرار و یاد اوری این مطلب که در زندگی سخت کوشی مهم تر از هوش است. و در گذر زمان البته به من ثابت شده بود که هوش پدیده ایست بسیار منعطف. ذهن یک انسان میتواند در زمینه ای sharp باشد و در زمینه ای دگر نه. و حتی در همان زمینه ای که در آن خوب عمل میکرده هم اوضاع همیشه به یک منوال نیست. مثلا من کاملا در خودم متوجه شده ام که در دو سه سال گذشته نسبت به قبل تر از آن در زمینه ی فهم و درک انسان ها، احساس ها، انگیزه ها و پیش زمینه های ذهنی شان مقداری هشیار تر و متوجه تر شده ام. به عبارتی sharp تر شده ام. که فکر میکنم به خاطر بیشتر خواندن است. اما همین واژه ی سخت کوشی هم هیچ وقت حال مرا خوب نمی کرد و نمی کند. خیلی واژه ی تلخیست. یک فشار آوردن ممتد و سخت گیرانه و خشک و صلب را برایم تداعی میکند. مثل این صحنه هایی که در فیلم ها همه دیده ایم و معمولا اینطوری است که فرد در حال کار کردن و تمرکز  آرواره هایش را سخت به هم فشرده، دانه های ریز عرق روی پیشانی اش پیداست. معمولا هم در شرایط محرومیت از هر چیز خوشایند در این زندگیست. انسان ها به او پشت کرده اند. فقیر است. زن و بچه اش را در جنگ از دست داده و البته یک آهنگ حماسی که در متن این تصویر پخش میشود و هر دو با هم دست به دست هم میدهند و روح مخاطب را مثل کاداوری در اتاق تشریح از هم میدرانند. 

امروز داشتم فکر میکردم که اصلا تا چه حد از تلاش و زدن از بقیه فعالیت ها و تمرکز بر یک فعالیت یعنی سخت کوشی؟ کی هوشمندانه اس که سخت کوشی را متوقف کنیم؟ آیا سخت کوشی به معنی ادامه دادن و ادامه دادن است و به عبارتی جا نزدن؟ قطعا نقش سخت کوشی قابل چشم پوشی نیست اما همیشه باید این سوال ها جواب داده شوند؟ برای چه؟ چقدر؟ تا کی؟ به این نتیجه و جمع بندی رسیدم که سخت کوشی هم مثل آچار و چهارسو یک ابزار است و به خودی خود معنا ندارد. آنچه تعیین کننده تر است و باعث تمایز انسان ها میشود، "انتخاب" هاییست که در شرایطی که تحت فشار نیستیم انجام میدهیم. اوقات فراغتمان را چگونه میگذرانیم؟ با که دوستی میکنیم؟ چه ارزش هایی را انتخاب میکنیم؟  مدیریت انتخاب ها اتفاقا میتواند مفرح باشد. البته ساده نیست که تغییرات بزرگ و رادیکالی در طی یک شب انجام دهیم. اما اگر بعد از ظهریست و امتحانی نیست و میخواهیم یک تایمی را برای کارهای متفرقه بگذاریم، انتخابمان را بین دو فیلم یا دو کتاب آگاهانه تر کنیم. مدیریت این انتخاب آسان است.

امیدوارم به این نتیجه گیری ام برای یک مدت عمل کنم. باگ هایش را دربیاورم و نتیجه ی بعدی ام را بنویسم :) 

  • ۱ نظر
  • ۱۸ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۳۵
  • هدی

من تا به حال هیچ کدوم از اثار تلستوی رو نخونده بودم. یک بار در گذشته کتاب جنگ صلح رو برداشتم ولی راستش احساس کردم از حوصله ام خارجه و ادامه اش ندادم. وقتی این کتابو سفارش میدادم که کتاب فروشی برام بیاره به خودم گفتم هرچه قدر هم قطور و سخت باشه بازم میخونمش چون اروین یالوم تو روان درمانی اگریستانسیال اش چند بار ازش نام برده بود. اما کتاب رو که دیدم از حجم خیلی خیلی کمش واقعا خوشحال شدم راستش و تو دو روز خوندمش. به طور کلی باید بگم تولستوی خیلی خلاصه میخواسته بگه همه زندگی فقط پیشرفت های اجتماعی نیست. دامی که من در گذشته به شدت و در حال کمتر درگیرش بودم. در آخر های کتاب وقتی ایوان ایلیچ داره با مرگ و درد دست و پنجه نرم میکنه مینویسه:

 

به ذهن آورد که شاید آنچه پیشتر به نظر او امکان پذیر بوده، یعنی زندگی را آنگونه که ضرورت داشته نگذرانده است، راست باشد. یه ذهن آورد که شاید تلاش های نامرئی او برای مبارزه با آنچه شایسته تلقی میشد، یعنی همان انگیزه های نامرئی که بی درنگ سرکوب میشدند، درست و سایر انها نادرست بوده است. به ذهن آورد که شاید همه وظایف شغلی، برنامه زندگی و خانواده، و همه علایق اجتماعی و اداری او باطل باشد. کوشید در دادگاه شخصی از همه این موارد دفاع کند و ناگهان به بی ارزشی آنچه از آن دفاع میکرد پی برد. در واقع آن موارد قابل دفاع نبودند. اندیشید: "اگر اینگونه باشد، من با آگاهی، از ضایع شدن آنچه به دست آورده ام زندگی کرده ام و امکان جبران هم وجود ندارد، باید این زندگی را ترک کنم. در آن صورت چه خواهد شد؟

 

ایوان بعد از کلنجار رفتن با خودش در نهایت می پذیره که زندگیِ مبتنی بر پیشرفت های اجتماعی و تجمل گرایی اش اشتباه بوده. و دقیقا دو ساعت قبل از مرگش این سوال براش پیش میاد که پس راه درست چیه؟ در همین لحظه اتفاثی میوفته که برای من خیلی تداعی دوست داشتنی ای داشت. پسر ایوان بر بستر پدرش حاضر میشه و در حال گریه  دست پدرشو میبوسه. ایوان بهش نگاه میکنه و دلش براش میسوزه. در همون لحظه همسر ایوان داخل اتاق میشه. ایوان همسر گریان اش  رو میبینه و دلش برای اون هم میسوزه. و بعد با خودش میگه که باعث رنج و اندوه خانواده اش شده و مرگ ایوان مصادف با یک وضعیت بهتر برای خانواده اشه. و بعد دردی که ایوان رو از هر طرف احاطه میکرده از بین میره. و ایوان آغوشش رو برای مرگ باز میکنه. برداشت من این بود که ایوان گرچه که شاید دیر ( دو ساعت قبل از مرگ ) ولی در نهایت به جواب این سوال رسید که راه درست چیه؟ و اونم دلسوزی برای دیگران و ترجیح دیگران به خوده. 

 

پی نوشت یک: برای نوشتن این یادداشت کوتاه یک بار دیگه به کتاب سر زدم و باعث شد بیشتر و بهتر از قبل بفهمم متن رو. گرچه که مفهوم جدیدی رو توضیح نمی ده اما بعضی مفاهیم هرچی بیشتر تکرار بشن بهتره. 

 

پی نوشت دو:

اصل این کتاب مرگه. با مرگ شروع و با اون تموم میشه. اما این تیکه رو از وسط کتاب دوست داشتم:

خیلی زود یعنی پس از گذشت نزدیک به یک سال از آغاز زندگی زناشویی، ایوان ایلیچ دریافت که تشکیل زندگی مشترک، هرچند موجب ایجاد آسایش در زمینه های گوناگون میشود، ولی پدیده ی بسیار دشواری است و انسان برای عهده گرفتن مسئولیت در زمینه های تلاش به منظور دستیابی به زندگی مورد پسند جامعه، باید در برابر آن موضعی مشابه مسئولیت های اداری داشته باشد. 

 

پی نوشت بی ربط : 

اخر فصل یک یا دو فیزیولوژی سیب سرخ نوشته بود: 

عشق یعنی چیزی که دوست میداری را زیبا ببینی. 

هوس یعنی چیزی که زیباست را دوست بداری. 

از اون موقع که اینو خوندم با خودم فکر میکردم که کدوم حسم هوسه کدوم عشقه. 

  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی