SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

جمله ای از کتاب "رستاخیز فرا میرسد" نوشته ی آرمان آرین:

 

چقدر جهان از چشمم افتاده بود! جهانی که به این سادگی چنین زیر و زبر میشد آیا واقعا شایستگی شیفتگی را داشت؟!

 

این کتاب ساده چقدر به دل من مینشیند. چند وقت پیش برای تولد یکی از اقوام که نوجوان است، یک کتاب درباره ی نجوم هدیه بردم که خودم هم در آن مانده بودم. کاش با این کتاب زودتر آشنا میشدم که این جمله را هدیه داده باشم:

ناگاه احساس کردم چقدر گرسنه هستم! بوی عطر کباب ماهیان فربه و تازه، در آن صبح آزاد ساحلی، احساسی در من پدید آورد که تا به حال تجربه اش نکرده بودم! حس میکردم که یخ غم آلود دلم، آرام آرام در کار آب شدن است.

 

ما شش نفر مسلح به شمشیر و سوار بر اسب بودیم و آن ها ده یازده نفر گردن کلفت که دشته و چماق داشتند و البته از گرسنگی و جهالت نیروی فراوان تری کسب میکردند!

(توضیح: در رسم الخط و گذاشتن علامت تعجب ها به متن طاقچه وفادار بوده ام.)

 

  • هدی

امروز در متمم برای بار چندم سری به درس های "یادگیری" زدم. از بین درس ها، درس "هدف گذاری در یادگیری" را باز کردم. قبلا هم خوانده بودمش اما باز هم برایم جذاب بود. چون زیر آن مطلب کامنت گذاشته بودم گفتم یک بار دیگر همه ی افکاری که بعد از خواندن آن درس به ذهنم رسید را اینجا هم بنویسم تا همیشه جلو چشمم باشد.

به نظر من این طور میرسد که نوشتن بیانیه هدف برای یادگیری یک مطلب باعث شود که "سوار بر مطلب" باشیم و "بدانیم که داریم چه میکنیم". اشتباهی که من همیشه میکنم و باعث میشود که انرژی زیادی از دست بدهم این است که از بالا به مطلبی که دارم یاد میگیرم و میخوانم نگاه نمی کنم. همیشه به این فکر میکنم که اگر جایی را نمی فهمم ایراد از من است و این باعث میشود که اعتماد به نفس ام را از دست بدهم و یادگرفتن برایم فعالیتی شود که کنترل اش دست من نیست. وقتی بدانی که در پی یافتن کدام گمشده هستی اصالت را به همان مطلب و مفهوم میدهی نه به منبع پیش رویت. اینطوری به درد بخور بودن یا نبودن یک منبع را راحت تر میتوانی تشخیص بدهی. و راحت تر میتوانی آن منبعی که مناسب توست را پیدا کنی.

اما یک نکته هست و آن هم اینکه در خیلی از موارد، مخصوصا اگر دانشجو باشیم و کم تجربه و حجم مطالب خیلی بالا باشد، نمی توانیم بیانیه هدف خیلی واضحی بنویسیم چون هیچ پیش زمینه ای در کار نیست. در اینجور موارد بیانیه یادگیری این میتواند باشد: دستگرمی و آشنایی. یعنی انتظارت را از خودت به حداقل برسانی و از همان ابتدا با خودت گفت و گو کنی که قرار نیست در این جلسه ی درس خواندن علامه ی دهر شوی. فقط میروی سمت اش برای به دست آوردن یک نمای کلی. به نظر من اگر با خودمان مهربان باشیم و از همان ابتدا توی سر و کله ی خودمان نزنیم که "یاد بگیر! اهمال کار نباش! تنبل نباش!" و این زمان ابتدایی را به خودمان بدهیم کم کم در آن مطلب سوالاتی برایمان پیش می آید و میتوانیم بیانیه یادگیری دیگری بنویسیم: پیدا کردن جواب سوال هایم. آن جاست که آن گفته ی معروف که "question hooks the mind" اتفاق می افتد و با کنترل و تسلط بیشتری با مطالب همراه میشویم.

وقتی به سوابق درس خواندن خودم نگاه میکنم میبینم گاهی آنقدر عشق و علاقه به مطلب داشته ام که فرسنگ ها از وادی اهمال کاری، بی تمرکزی و عدم رضایت از درس خواندن و نفهمیدن و بی دقتی دور بوده ام و گاهی هم چنان هاج و واج بوده ام که هِر را از بِر نمی توانسته ام تشخیص بدهم. دلیل اش را حالا میتوانم بفهمم. آن عشق و علاقه و عطش را می توان به صورت آگاهانه ایجاد کرد.

به نظرم  اینکه یک بیانیه مخصوصا به صورت مکتوب داشته باشیم در بازدهی ما تاثیر بزرگی میگذارد و از ما یادگیرنده ی معتمد به نفس تری میسازد.

فکر میکنم اینبار دیگر این درس را فراموش نکنم.

  • هدی

این روز ها که وقت آزاد زیادی دارم دو رمان خوانده ام از آقای آرمان آرین. یک مجموعه ی سه جلدی است به نام پارسیان و من که من جلد های اول و دوم را خوانده ام. کتاب ها برای رنج سنی کودک و نوجوان اند. در مقطع راهنمایی که بودم از کتاب خانه ی مدرسه مان کتابی قرض گرفتم به نام اشوزدنگهه. کتاب خیلی پر کششی بود برایم اما جلد های بعدی اش را نتوانستم پیدا کنم و نام اشوزدنگهه همیشه یک گوشه ی ذهنم وول میخورد تا اینکه چند وقت پیش سرچ اش کردم و اسم و رسم نویسنده اش را پیدا کردم و با کتاب های دیگرش آشنا شدم.

من کتاب خوان قهاری نیستم که اگر بودم در این سن و سال از این کتاب ها نمی خواندم و سیر مطالعاتی داشتم برای خودم یا اینکه حداقل درگیر کتاب هایی جدی تر در کتاب خانه ام بودم اما به هر حال با کمی ترس و لرز به خودم این جرعت را میدهم که بگویم طوری نبودند که بخواهم بگویم برای کودک و نوجوان اند اما هرکه بخواند سود کرده. واقعا برای کودک و نوجوان اند اما در خلال کتاب به جمله هایی برخورد میکردم که بعدش حس میکردم سرمست و غوطه ورم در یک سیال ولرم:

دلتنگی رهایم نمی کرد. این به خاطر گلناز یا حتی نبودن رستم نبود. حس دیگری در دلم جوانه زده بود که آرام و بی صدا در وجودم میخزید و رشد میکرد. احساس نوعی عمیق شدن و تجربه دار بودن بود. ژرفایی که از آن همه سفر و مشقت نیرو میگرفت و درونم را افزایش میداد.

یا مثلا:

پر های زیبا را بر صورتم مالیدم و از لطافتشان کمی آرام شدم. چه جهان عجیبی پیش رویم دهان گشوده بود! من در کدامین سو سیر میکردم؟ این قصه بود یا افسانه یا حقیقتی که بسیار پیش از من واقع شده بود؟ اندیشه ام در فضایی عجیب صعود میکرد.

کتاب اول ماجرای ضحاک مار به دوش بود و کتاب دوم ماجرای رستم است و کتاب سوم ماجرای کوروش کبیر. کتاب سوم را هنوز نخوانده ام اما ماجرای رستم خیلی برایم دلپذیر بود. شخصیت رستم حس مدارا را در من بیدار کرد. به این فکر واداشته شدم که در جهان نباید همیشه مشغول حساب و کتاب بود همانطور که رستم بدون حساب و کتاب و از سر سازش با دنیا و مافیها به سادگی سیاوش را به فرزند خواندگی پذیرفت و مسئولیت اش را به دوش کشید. آنقدر از شخصیت پردازی رستم آموختم که به این فکر افتادم که تا الان در مسیر اشتباهی از کتاب خوانی قرار داشته ام و من هنوز باید در وادی کودک و نوجوان سیر کنم :) رفتم و در کتاب های خیلی قدیمی مان در انباری کتابی از هانس کریستین اندرسن پیدا کردم که بعد از جلد سوم این مجموعه آن را بخوانم.

از همین جا هم از آقای آرمان آرین تشکرم را به جا می آورم. از زحمت هایش و کتاب های خاصی که ارائه کرده است.آآ

  • هدی

کتاب Thinking Skills با عنوان فرعی Critical Thinking and Problem Solving مدت هاست  که در قفسه انتظارم را میکشد و شاید هم من مدت هاست که منتظر یک فرصت خوب هستم که به سراغش بروم. فرصت خوب این روز ها که در دوران نقاهت بعد از بستری هستم دست داده است. البته کرونا نگرفته ام و مشکل یک مشکل جدی و روانی است. 

تا اینجا که خوانده ام کتاب خیلی خوبی بوده است. اولا که انگلیسی است و برای تقویت زبان گزینه ی خوبی است. ثانیا که در زمینه تفکر نقاد کتاب مطرحیست. امروز تا صفحه ی 12 کتاب را پیش بردم و قسمتی از آن را اینجا میگذارم. امیدوارم که بتوانم بیشتر درباره اش بنویسم.

 

Without an open mind we cannot judge fairly and objectively whether some statement or story is true or not. It is hard sometimes to set aside or discard an accepted or long-held belief; but we must be willing to do it.

  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی