SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

شنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۰۰ ق.ظ

عشق یعنی دوست داشتن، با دیگری یگانه شدن و بارقه ی وجود خداوند را در دیگری یافتن.

 

میدانم که عشق مثل سدی است که اگر دیواره ی آن ترک کوچکی بردارد و آب از آن نفوذ کند، کم کم این درز بزرگ و بزرگ تر خواهد شد و زمانی میرسد که دیگر هیچ کس قادر نیست جلوی طغیان سیل را بگیرد.

 

عشق همیشه تازه است، مهم نیست در زندگی یک بار، دو بار یا ده بار عاشق شده باشیم، در هر مرحله انسان خود را در برابر پدیده ای ناشناخته میبیند.

 

از کتاب "کنار رود پیدرا نشستم و گریستم" نوشته ی پائولو کوئیلو.

با جملات اول و دوم موافقم اما جمله ی آخر مرا میترساند. چون به نظر من عشق به انسانی دیگر همه ی انرژی ذهنی انسان را میگیرد و اگر آدم یک بار در دام پاسخ دادن به عشق بیوفتد و با احتیاط در این وادی گام برندارد دیگر نمی تواند روی چیزهای دیگر تمرکز کند. چه برسد به اینکه بیشتر از یک بار باشد اما کوئیلو جای دیگری در کتاب میگوید که : عشق انسان را از رسیدن به رویاهایش باز نمیدارد. به هر حال ابهامات زیادی در زمینه ی عشق انسان به انسان دارم. هم تنهایی تا آخر عمر را نمی پسندم هم اینکه معتقدم هزینه ی این عدم تنهایی گزاف است و به قول کوئیلو در این کتاب در روابط زنان، هزینه ی پرداختی شان کمی بیشتر هم هست. کوئیلو میگوید که هزینه ی عشق هرچه باشد می ارزد. به هر حال که من درس و دانشگاه دارم و وقتی میبینم هم کلاسی هایم یا هم دانشگاهی هایم دو تا دو تا با هم جفت میشوند آن هم در این سن و سال کم واقعا با خودم میگویم یعنی به همین راحتی؟  چون دوران تحصیل دورانی است که آدم این فرصت را دارد که آزادانه به هر گوشه ای سرک بکشد و خودش را پیدا کند. یا برایشان این مسائل مهم نیست یا واقعا انقدر کاردرست هستند که خودشان را پیدا کرده اند یا هم اینکه واقعا نیاز آدم ها با هم متفاوت است. اما عشق چیزی است که اگر مزه ی آن را بچشیم دیگر آن آدم سابق نمی شویم. طوفانی است که به قول موراکامی:

مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچ چیز را حل نمی کند. وقتی طوفان تمام شد یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت.

و پا گذاشتن به طوفان آمادگی میخواهد.

  • هدی

نظرات (۱)

  • نجمه عزیزی
  • هدی جان دیشب یه پادکست گوش می‌دادم درباره زندگی اینشتن و حقایق تکان دهنده‌ای درباره‌ی زندگی خصوصیش میگفت که اصلا نشنیده بودم. اینکه همسرش هم یه پژوهشگر رده بالای فیزیک بوده  که رویای تحصیلات عالی داشته و آلبرت خان از ۱۷ سالگی چطور هر گلی نو که در جهان آمده به عشقش هزاردستان شده.  میلوا همسرش که در سن کم و پیش از ازدواج از ایشون باردار میشه عملا به حاشیه رونده میشه و حتی نقشش در مقالات علمی آلبرت اعلام نمیشه ..نهایتا بعد از خیانت جدی آلبرت و جدایی این قول رو بهش میده که اگر نوبل برد جایزه را بده به میلوا ( طفلک روی گور تموم آرزوهاش مجبور بوده زندگی دو فرزندش را اداره کنه و این قول رو هم برای همین میگیره) 

    میخوام بگم آره عشق زیباست و می ارزه اما در جهان مردانه واقعا خیلی ممکنه به عنوان یه زن خودت را قربانی کنی.  روایتای پائولو و آلبرت روایتای فاتحان این نبرده. باید بریم قصه زنها رو بخونیم.

    البته که در جهان فعلی خیلی درک زنها و جامعه از خودباوری و حمایت از رویاهایشان بالاتر رفته و مردهای هم به زشتی و ناکاملی اینجور پیروزی پی بردن اما هنوز هم باید محتاط بود.

    عظمت و زیبایی عشق به اون اتفاقیه که در درون میفته خیلی نباید گرهش زد به معشوق. اگر معشوق بلد بود که اندازه گلیمش را مراقب باشه میمونه وگرنه سر حضرت عشق سلامت میگرده آدمشو پیدا می‌کنه😉

    پاسخ:
    سلام نجمه جان. خیلی ممنون از کامنت خوبت. آره دنیای علم در رده های بالاش گاهی خطرناکه. یه فیزیک دان بود که خودکشی کرد وقتی جایزه بهش نرسید. نمی دونم شاید مکسول بود یا کس دیگه.
    باید خیلی محطاط بود اما او قسمت از کامنتت که میگی همه آگاه تر شدن رو  دوست داشتم. شاید بهترین کار اینه که اول به رویاهات برسی و بعد به فکر این مسائل باشی.
    ;) 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    پیام های کوتاه
    طبقه بندی موضوعی