SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

یکی از بینش هایی که برای مقابله با استرس آینده از دوست عزیزم زهرا یاد گرفتم این است که داشتن "تخصص" فی نفسه و فارغ از حواشی اعتماد به نفس می آورد و همیشه فرصت های جدید خلق می کند. پس در لحظات استرس آور، وقتی که سردرگم و کمی نگرانم فقط لازم است نفس عمیقی بکشم و روی کارم متمرکز شوم.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۴۱
  • هدی

کسی که چراغش را خودش حمل میکند، لازم نیست از تاریکی بترسد! (روان درمانی اگزیستانسیال)

بالاخره مانترای سال جدیدم را پیدا کردم: چراغ راهت را خودت حمل کن.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۲ ، ۱۳:۴۰
  • هدی

امروز داشتم در متمم مگشتم و با این کامنت برخورد کردم. داشتم فکر میکردم که چقدر جالب! امام حسین و یارانش برای عقیده شان نجنگیدند. چون اصلا لشکری نداشتند که جنگ معنا پیدا کند. آنها تنها خود را فدا کردند.

 

پی نوشت: این روز ها بعد از مدت ها متممی بودن، وقت بیشتری برای خواندن کامنت ها میگذارم و بسیار می آموزم. از این روند خوشحالم. :)

  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۲۷
  • هدی

در چند وقت اخیر کمی بیشتر برای دل خودم کتاب خوانده ام و فعالیت ام در اینجا کم شده. اما تکه ی زیر از "مغزی که خود را تغییر میدهد" نوشته ی دکتر نورمن دویج را دوست داشتم. میگویند لیلی، در اصل خیلی زیبا نبوده و وقتی اطرافیان این را به مجنون گوشزد میکنند میگوید که "اگر در دیده ی مجنون نشینی به جز از خوبی لیلی نبینی". همین مطلب با بیانی کمی جالب تر در این کتاب مطرح شده:

استاندال رمانی دارد به نام "عشق" که درباره ی مرد جوانی است به نام آلبریک که یک زن زیبا، بسیار زیبا تر از معشوق خود را ملاقات میکند، اما بسیار بیشتر از آن جذب معشوق خود شده که به این زن توجهی نشان دهد؛ زیرا معشوقش شادی های بیشتری برایش به ارمغان می آورد. استاندال این زیبایی را "زیبایی خلع ید شده توسط عشق" می نامد. عشق دارای چنان قدرتی برای تغییر معیارهای جذابیت است که عیب کوچکی را که بر روی صورت معشوق آلبرت وجود داشت، آبله صورت وی، را به نمادی برای شعله ور شدن عشق در آلبریک تبدیل می کرد.  این آبله او را به هیجان می آورد زیرا "او احساسات زیادی را در حضور این نشان آبله تجربه کرده بود، احساساتی که مطبوع ترین بوده و بیشترین اشتیاق جاذب را داشتند؛ احساساتی که بدون توجه به حال آلبریک در هر حالتی که بود، با دیدن آن نشان آبله حتی در صورت زنی دیگر به وضوح دوباره برانگیخته می شدند... در این مورد نماد زشتی به زیبایی تبدیل شده بود.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۳۷
  • هدی
بارون درخت نشین - بار دوم

بارون درخت نشین نوشته ی ایتالو کالوینو را دوباره خواندم. نمی دانستم که این انتخاب -خواندن دوباره ی نوشته های داستانی-  با توجه به عمر جرقه وارمان چقدر انتخاب درستی است. شاید بهتر آن باشد که دوباره خواندن را بگذاریم برای کتاب های غیر داستانی. اما همیشه گفته شده که کمتر بخوان اما چند باره بخوان. بارون درخت نشین از یک یا دوسال پیش که برای بار اول خواندمش همیشه یک گوشه ی ذهنم جا داشت. همیشه با خودم میگفتم این کتاب، کتاب مطرحیست و باید یک بار دیگر به آن نگاهی بیاندازم. مطمئن بودم که چیز های بیشتری برای فهمیدن و کشف کردن دارد. اشتباه هم نکردم. دوباره خواندنش، لذت بخش بود.در این دوباره خواندن، کتاب پف کرد و چاق تر شد. تجربه ی خوبی بود. زیر بخش هایی را هم خط کشیدم که بار اول نکشیده بودم. مثلا:

عشقی که کوزیمو آنهمه انتظارش را داشت غافلگیرانه به سراغش آمده بود، و بس زیبا تر از آنی بود که او میپنداشت... از همه شگفت تر اینکه میدید عشق چیز ساده ایست و در آن هنگام میپنداشت که همواره چنین خواهد بود.

 

یک دیگر را شناختند. کوزیمو او را شناخت و به شناخت خود نیز رسید، زیرا به راستی پیش از او خود را نشناخته بود. ویولتا او را شناخت و به شناخت خود نیز رسید، زیرا با آنکه به خوبی میدانست خود چگونه کسی است، چگونه بودن خود را تا آن زمان به آن خوبی حس نکرده بود.

فکر میکنم به یاد آوری لجاجت کوزیمو و ایستادگی اش بر سر یک آرمان در سراسر زندگی ام نیازمندم. لجاجتی که حتی بر عشقی ریشه دار و پر سوز فایق آمد. شاید زندگی همیشگی بالای درختان استعاره ای باشد برای حفظ فاصله ی مناسب با واقعیت ها. نوعی نگاه کردن به زندگی از افقی باز تر و بالاتر. در این صورت است که میتوانیم ارزش های واقعی را بفهمیم و با درگیر نشدن با جزئیات مستهلک کننده، انرژی زیادی برای انتخاب درستی ها ذخیره میکنیم. باید از آدم ها انقدر فاصله گرفت که درگیر تاریکی هایشان نشد و زمان و عمر را صرف دوست داشتنشان کرد. 

  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۰۱ ، ۱۶:۰۷
  • هدی

امروز با یک نکته به دو شکل متفاوت برخورد داشتم. اولی تکه ای بود از کتاب "بر جاده های آبی سرخ" نوشته ی نادر ابراهیمی و دومی هم درس "توجه به سنتز و ترکیب" بود از مجموعه درس های تفکر سیستمی:

- در بوشهر دوستی را یافته ام که در دستگاه شیخ سعدون دزد، کار میکند. این مرد، به علت نزدیکی به شیخ سعدون، او و نقشه های پلیدش را به تمامی شناخته است. او میتواند در لحظه ای مناسب، سعدون را از پای درآورد و بگریزد.

- نع. ابدا ابدا. کشتن حکام محلی هیچ دردی را دوا نمی کند. شیخ سعدون را که برداشتیم، انگلیسی ها و هلندی ها آدمی رذل تر از او را میابند و به جایش مینشانند و جنگ های محلی و قبیله ای را بیشابیش دامن میزنند. برداشتن حکام خائن، مساله ی ما نیست بلال! آوردن حکام مردمی درستکار، مساله ی ماست. تا زورمان نرسیده به اینکه آدم بسازیم و بگذاریم، آدم برداشتن، کار بیهوده ایست. به ای رفیقت بگو بماند و مارا از نیات پلید شیخ سعدون دزد با خبر کند.

 

پاراگراف دوم از زیان میر مهنا دوغابی است که یک دلاور و رهبر جنوبی است که درصدد کوتاه کردن دست هلندی ها و انگلیسی ها از خاک و آب جنوب است. واقایع کتاب مربوط به سال 1166 هجری قمری است. به نظر من، آدم های درست تاریخ، همه در ویژگی های مشابهی مشترک بوده اند و اگر خوب نگاه کنیم میبینیم که همه یا بیشترشان به صورت تجربی یا آکادمیک چیزی از جنس تفکر سیستمی را آموخته اند و به کار میگیرند.

  • هدی

بیشتر آدم ها حقیقتا به امور اطراف خود در جهان توجهی ندارند، ولی اگر یاد بگیریم چگونه امور را با دقت مشاهده کنیم اولین گام را به سوی دانشمند شدن برداشته ایم.

 

تفکر علمی | رابرت ام.مارتین | طرح نو

  • هدی

اغلب مغز ما پر از عبارات و ایده های به درد نخور است. چیز هایی که به زحمت در تصورات ما چپانده شده اند و با تحریک اضطراب ها، کنار آمدن را برایمان سخت تر کرده اند. مثلا: "شجاعت آن را داشته باش که رویاهایت را زندگی کنی"، "هرگز تن به مصالحه نده"، "تا پیروزی بجنگ...". این عبارات میتوانند (گاهی) زهری کشنده باشند؛ زهری که عبارات لائوتزو - که آمیخته با مناظر طبیعی اند - میتواند پادزهری ایده آل برایش باشد.

طبیعت عجول نیست

با وجود این همه چیزش تمام و کمال است.

زندگی مجموعه ای از تغییرات طبیعی و خود انگیخته است.

در برابر آن ها مقاومت نکنید.

این مقاومت صرفا اندوه آفرین است.

 

از "متفکران بزرگ" نوشته ی آلن دو باتن

 

پی نوشت: چند سال پیش وقتی داشتم سعی میکردم بیکاری ام رو تا شروع دانشگاهم تو ترم بهمن پر کنم، به صورت خود جوش نشستم جزء 30 و 1 از قرآن رو حفظ کردم. نمی دونم تا چه حد کار درستی بود و خب الان که دارم این رو مینویسم همه رو فراموش کردم تقریبا اما یک جمله خیلی عمیق همیشه تو ذهنم پر رنگه: فلینظر الانسان الی طعامه. تفسیری که براش خوندم گفت این طعام، یک مصداق مهمش طعام فکر و روحه. اینکه چی داریم وارد مغزمون میکنیم خیلی مهمه. خیلی از این حرف های انگیزشی تو ذهن من هست. مهم ترین اش همین " رویاهات رو زندگی کن" هست. در صورتی که انتخاب مسیر ها در زندگی علاوه بر سلیقه باید استراتژیک هم باشه. واقعا باید دقت کرد و دید که از کجا و با چه استدلالی یه حرفی داره زده میشه. این جمله های انگیزشی هم مثل ماجرا رابطه ی خوردن ماست و طول عمر باید نادیده گرفته بشن.

  • هدی
از متفکران بزرگ

وقتی مجله ای ورزشی از کامو درباره همکاری اش با آر یو ای پرسید، گفت :"بعد از سال ها تجارب مختلف، آنچه به قطع و یقین درباره اخلاق و وظیفه ی انسان میدانم مدیون ورزش هستم".

بعد از خواندن کتاب "ثروتمند ترین مرد بابل" که درباره ی ثروتمند شدن بود، بالاخره همت کردم و رفتم یک حساب پس انداز برای خودم باز کردم. بعد از فهمیدن این واقعیت در مورد زندگی کامو و علاقه اش به ورزش، جو گیریِ دوباره باشگاه رفتن هم در من بیدار شد. البته کامو دروازه بان فوتبال بوده و ورزش های تیمی با انفرادی تفاوت دارند اما من علاقه ام بیشتر ورزش ها انفرادی است.

کامو فیلسوف خوش تیپی بوده که ووگ از او دعوت کرده است که مدل اش شود. او ارزش زیادی برای شور زندگی قائل بوده و در کتاب "متفکران بزرگ" از آلن دو باتن که این روز ها در حال خواندنش هستم آمده که:

کامو از کسانی که این چیز ها را نادیده میگیرند و در پی چیزی برتر، بهتر و خالص تر هستند گله میکند: "اگر گناهی علیه زندگی باشد احتمالا این نیست که از امید به زندگی دیگر نا امید باشیم، بلکه فرار کردن از اصالت عمیق همین زندگی است".

  • هدی

درباره ی آن آزمون

دیروز یک پیام ناشناس دریافت کردم که گفته بود کمی از دوران کنکورت بگو. کمی فکر کردم و دیدم شاید جزو موفق ترین ها نبودم اما میتوانم در حد یک پست درباره اش صحبت کنم. فکر میکنم باید از آنجا شروع کنم که توضیح دهم دیپلم من ریاضی فیزیک است و سال 95 کنکور ریاضی دادم و رتبه ام 1800 شد. (دهگان رتبه ام را یادم نیست.) در رشته ی مهندسی شیمی وارد دانشگاه صنعتی اصفهان شدم و یک ماه آنجا ماندم اما خیلی خوشم نیامد و خیلی قرابتی با رشته ام احساس نمی کردم. انصراف دادم و کنکور سال 96 را شرکت کردم و 1800 در رشته ی علوم تجربی شدم و پزشکی شهر خودم را انتخاب کردم. نقاط قوت من در کنکور ریاضی، فیزیک و درس های عمومی بود. زیست و شیمی را میشد خیلی بهتر مطالعه کنم اما واقعا فشار زیادی را حس میکردم. اگر به جای ریاضی، زیست شناسی ام را 86 درصد میزدم اوضاع رتبه و قبولی ام خیلی میتوانست بهتر شود. در واقع عاقلانه تر این بود که بین درصد هایم شکاف بزرگی وجود نداشته باشد اما به هر حال زیست شناسی کاملا برایم جدید بود و کمی احساسی برخورد کردم و درسی که دوست داشتم و برایم راحت تر بود را بیشتر خواندم. اما دوست دارم یک نکته را اینجا بیاورم. خیلی از کسانی که رشته ی تجربی هستند از ریاضی و فیزیک نالان اند. فکر میکنند که درس های سختی هستند. البته اشکالی ندارد. من چند نفر از هم دوره ای هایم را میشناسم که این دو درس را عالی نزده اند و زیست و شیمی بهتری داشته اند و نتیجه های خیلی خیلی خوب گرفته اند. اما رمز بالا زدن حداقل در این دو درس به نظر من این است که لب به لب کار نکنیم. درست یادم است که اولین آزمون آزمایشی ای که برای کنکور تجربی دادم مایه حیرت من شد. تصور من این بود که قرار است با مسائل پر از ریزه کاری و سخت مواجه شوم چون تجربه ام در کنکور ریاضی اینطور به من ثابت کرده بود. اما مسائل خیلی خیلی ساده بودند. از همان اول متوجه شدم که من در این دو درس چالش جدی ای نخواهم داشت و فهمیدم میتوانم خیلی راحت از بالا به مسائل این دو درس نگاه کنم. علت هم این بود که حسابان و دیفرانسیل را در دوران دبیرستان خوب خوانده بودم. فکر میکنم اگر کسی زیست و شیمی خوبی دارد و در این دو درس مشکلی ندارد و ریاضی و فیزیک اش مشکل دارد بهتر است به کتاب های رشته ی ریاضی هم سری بزند. به این شکل میشود عمیق تر به مسائل نگاه کرد. اگر کمی با مسائل سخت تر دست و پنجه نرم کند، آن وقت است که خیلی زود متوجه سادگی ریاضی و فیزیک در رشته ی تجربی میشود و راحت این دو درس را بالا میزند. قرار نیست که ریاضیات گسسته یا هندسه تحلیلی بخواند. به نظرم اگر مثلا مثلثات، توابع یا مشتق گیری ها را از کتاب های رشته ی ریاضی ببیند و با آن ها کمی درگیر شود، کتاب های تجربی برایش خیلی خیلی ساده تر میشود. اما به هر حال اولویت همیشه با درس هاییست که ضریب بالاتر دارند و منطقی تر است که به زیست شناسی و شیمی خیلی بیشتر پرداخته شود.

یک نکته دیگر هم اینکه هیچ وقت با خستگی مزمن ادامه ندهید. مشاور کنکور من اعتقادی به استراحت نداشت و من هم به حرف اش گوش میدادم اما اگر به گذشته برگردم برای رفرش شدن هم وقتی را در نظر میگرفتم. چون این اواخر بازدهی ام خیلی کم شده بود اما با این وجود باز هم ادامه میدادم. کار های رفرش کننده هم معمولا کار هایی مثل نوشتن، نقاشی کشیدن، طبیعت و مسافرت کوتاه و ... است و خوابیدن دردی را دوا نمیکند. کار هایی که تنوع ایجاد میکنند و روح را زنده میکنند. فکر میکنم هرکسی در زندگی اش باید کاری را کشف کند که به آن پناه ببرد. من بعد از کنکور نقاشی و موسیقی و نوشتن و ورزش را امتحان کرده ام و متوجه شده ام که نوشتن ذهنم را آرام و باز میکند. شاید برای فردی دیگر نقاشی بهتر باشد. فیلم در سال کنکور توصیه نمی شود معمولا.

مقدار قابل توجهی از وقت هم صرف آن چهار درس عمومی میشد برای من که خب چون در کنکور های جدید حذف شده اند صحبت درباره شان بی فایده به نظر میرسد.

پی نوشت: تازگیا تو کتابایی که میخونم کم کم دارم سر از فلسفه و روان شناسی درمیارم. فکر کنم باید برم یه 1800 تو انسانی هم بیارم کلکسیونم کامل شه :)

  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی