SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

 

تازگیا متوجه شدم که میتونم حس خیلی خوب و همچنین سلامتی بیشتری از هر روز حموم کردن بگیرم و در این راستا یه ماده پیدا کردم به نام نمک حمام یا epsom salt. طبق سرچ هام و تجربه ام متوجه شدم پوست رو دیتاکس میکنه. ریلکس کننده است. و شاید برای افراد سلامت مهم نباشه اما چند تا پیپر دیدم که توضیح داده بود برای درد زانو در استئوآرتریت هم خیلی خوبه. ضربان قلب منو یه مقدار میبره بالا. و پوستمو بهتر میکنه برای منی که تو خشکی زیاد پوستم مونده بودم. ترکیبش منیزیم سولفاته. هم منیزیوم و هم سولفات از طریق پوست جذب میشه و منیزیوم سیستم پاراسمپاتیک رو به سمپاتیک غلبه میده و فشار خون رو کاهش میده. به نظرم استفاده کنید گاهی. چون مثل حموم کردن تو آب معدنیه. فسفاتش هم دیتاکس کننده فلزات سنگین پوسته. که اینو من کامل حس کردم. 

 

البته epsom salt رو باید تو وان حل کرد و بیشتر حمام با آب داغ محسوب میشه که خب وان تو خیلی از خونه های ایرانیا نیست. محصولات مشابه وان هست. با قیمت کمتر و خیلی جمع و جور تر. اگر کل بدن هم نشد که حالت غوطه وری در این محلول پیدا کنه، میشه فقط پاها رو درش قرار داد. 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۵۶
  • هدی

من زن فاحشه ای میشناختم

که به انفاق عریانی مومن بود

من زن رابعه ای میشناختم

که به اسراف عمر خود فاسق بود

من تنها واژه را شناختم

وقتی که عاشق بود

 

<هدی>

 

پی نوشت: این مفهوم برای خیلی از افراد بدیهی است. به آن فکر کردم. و روزی چند بار باید مرور کنم تا با آن یکی شوم.

  • ۱ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۵
  • هدی

مرد از زندان آزاد شد

و سال ها بعد

برای روزنه ی سقف زندان

دلتنگ شد

 

<هدی>

  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۰۰
  • هدی

آن اتفاقی که

قرار بود مارا به هم برساند

از دست کسی افتاد

                   و شکست

 

<هدی>

  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۴۸
  • هدی

امروز داشتم کتاب "نظریه پیچیدگی" از خانم ملانی میچل را ورق میزدم. متوجه شدم که سیستم های پیچیده اساسا بدون آقا بالا سر کار خود را انجام میدهند. ناگهان به این فکر کردم که اگر آقا بالا سری برای یک سیستم پیدا شود، چه بلایی سر سیستم می آید؟ کتاب را بستم و به آنچه از تفکر سیستمی متمم در ذهنم مانده بود فکر کردم. جواب ساده است: سیستم مقاومت میکند. پس آیا راهی وجود دارد که بدون مقاومت سیستم هارا هدایت کنیم؟ جواب ساده اما سخت است: باید سیستم هارا بشناسیم و نقاط اهرمی را احتمالا تشخیص دهیم. به تجربه هایم فکر کردم و دیدم که در زمینه ی شناخت سیستم ها با هدف تغییرشان در زندگی شخصی ام، یک موفقیت دارم و هزاران شکست. 

گاهی دوست دارم که انسان هارا تغییر دهم اما شناخت سیستم ها، وقتی صحبت از انسان ها به عنوان سیستم هایی پیچیده میشود برای من از آن رو سخت است که باید شدیدا از نقطه امن فکری ام خارج شوم و با آدم ها همراه شوم. من نشخوار های فکری ام را بیشتر از کتاب ها و خواندنی جات کسب میکنم. مادرم پادکست گوش میدهد و در اینستاگرام ویدیو های کوتاه میبیند. من همیشه در حال موعضه وتلاش برای کتاب خوان کردن او هستم و او همیشه در حال توصیه که این پادکست ها برای تو هم جذاب است. اگر بخواهم مادرم را تغییر دهم باید او را بشناسم و اگر بخواهم او را بشناسم باید آن پادکست ها را گوش دهم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. اما نکته اینجاست که شاید به این نتیجه برسم که اصلا من اشتباه میکنم و پادکست ها، واقعا مفید و ارزشمند هستند. وقتی به حافظه ام رجوع میکنم، میبینم فقط یک بار توانستم تغییر بسیار کوچکی در خواهرم که نشخوار های فکری اش را از کِی درما کسب میکند، ایجاد کنم آن هم وقتی بود که برای قدم زدن با او همراه شدم. با او گفت و گو کردم و بدون اینکه سعی کنم چیزی را تغییر دهم گفتم اگر میشود با من تا کتاب فروشی بیاید تا یک سالنامه بخرم. آن روز او هم کتابی خرید. موفقیت آن روزم این بود که سعی ای برای تغییرش نکردم و دست از موعظه برداشتم. 

واقعا فکر میکنم که تغییر سیستم ها، اصلا کار ساده ای نیست و زمان و انرژی زیادی میطلبد. باید با آدم ها همراه شد و از این همراهی اتفاقا لذت برد و در عوض حواسم بیشتر به خودم باشد. 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۰۶
  • هدی

با گیر و گرفتاری ای که این روز ها دارم، خیلی کمتر از قبل میخوانم. اما با خودم گفتم روزی ۵ صفحه از کتاب "پیچیدگی" ملانی میچل بخوانم. به هر زحمتی که شده. اما عمیق. فکر میکنم که فشار کتاب هایی که سطحی از آنها رد میشویم یا بعد از مدتی میبینیم که جز یک شمای کلی چیزی از آن در ذهن نداریم خیلی بیشتر از فشار کتاب های نخوانده روی دوشمان احساس میشود. بنابراین تا جایی که بشود به اصل کم اما با کیفیت متعهد میمانم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۲۳
  • هدی

تلفن هارا دوست داشتم 

چون مارا به هم متصل میکردند

تلفن هارا دوست ندارم حالا

چون 

       دیگر

             کاری از دستشان برنمی آید

 

<هدی>

  • ۰ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۳۴
  • هدی

قبلا یکی از سوالات که مثل یک تیله ی کوچک از این ور ذهنم به آن ور قل میخورد و هیچ وقت هم سر و سامان نمی گرفت زمینی یا آسمانی بودن عشق حافظ بود. تا اینکه یک روز همت کردم و جلد یکم از مجموعه ی این کیمیای هستی را خواندم و اینجا درباره اش نوشتم و بالاخره فهمیدم که حافظ پیش از آنکه عاشق باشد، یک هنرمند است و وظیفه ی اصلی ای که هنر و هنرمند دنبال میکنند، خلق زیبایی است. دیروز این پست از متمم را دوباره خواندم و با خود گفتم چقدر شبیه. وظیفه ی اصلی دانشمند هم، خلق و گسترش علم است و به عبارتی "دانشمند بودن و هنرمند بودن هم یک شغل است." همانطور که در هر شغلی کوچک و بزرگی هست در این مسیر ها هم خرد و بزرگ پیدا میشوند و شاید بشود گفت بزرگی مستقل از حرفه است. مساله اینجاست که آوازه ی هنرمندان و دانشمندان کوچک به گوش ما نمی رسد. ما بزرگان را میبینیم و میفهمیم و از بررسی کوچکان غافل میمانیم. شاید عشق و پویش درونی است که در هر مسیری اعمال شود، آن رهرو را بزرگ میکند.

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۳۳
  • هدی

امروز به این نتیجه رسیدم که توجه آدما یه چیزیه که کمش از زیادش بهتره. اصلا بدون توجه هم میشه زندگی کرد و به قول رومن گاری توی زندگی در پیش رو، غم انگیزه اما بدون عشق هم میشه زندگی کرد. فکر کنم تنها چیزی بدونش نمی شه زندگی کرد، غذاست! :)

 

پی نوشت: البته در مورد امید هم میشه فکر کرد. به نظر من میرسه که امید خوش بختانه در اوج بدبختی و شکست خودش ناگهان جای خالی خودش رو پر میکنه و میشه به امید، امید بست.

  • ۰ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۰۲
  • هدی
مستقیم بودن در یادگیری

یکی دو سالی است که خواندن کتاب های انگلیسی دغدغه ام شده است. از خواندن رمان ها به زبان اصلی لذت میبرم و اصلا اینطور میتوانم بگویم که انگلیسی خواندن را یک جورهایی از فارسی خواندن بیشتر دوست دارم. اما خب! با انگلیسی راحت نیستم. کلمات زیادی وجود دارند که معنایشان را نمی دانم و خواندنم را کند میکنند. سرچ هایی در وب داشتم و لیست چند صد یا چند هزار کلمه ای که باید دانست را برانداز هایی کرده ام اما سرعت کارم را خیلی کند میکنند. اما اسکات یانگ در کتاب "بیش یادگیری" اش یک ایده ی خیلی دوست داشتنی برای یادگیری مطرح میکند و آن مستقیم بودن در یادگیری است. مستقیم بودن یعنی حاشیه هارا کنار بگذار و راست برو سراغ همان چیزی که یادگیری اش را لازم داری. دوست داشتم این ایده را برای همه ی کسانی که در وضعیت مشابه من هستند مطرح کنم. برای مثال در گفت و گویی که با یکی از سال بالایی هایم داشتم متوجه شدم اگر دنبال نوشتن مقاله هستید مستقیم بودن در یادگیری بیان میکند که لازم نیست با خود بگویید که خب من اول دوره های spss و R را می گذرانم و چند کارگاه مقاله نویسی شرکت میکنم و سپس به سراغ ایده ی پژوهش ام میروم. مستقیم به سراغ نوشتن مقاله بروید و کارهای آماری لازم را در طی روند یادبگیرید. یا اگر میخواهید یک بازی کامپیوتری طراحی کنید لازم نیست ابتدا مقدمه چینی های سخت داشته باشید. لازم نیست از همان ابتدا یک گرافیست تمام عیار باشید. میتوانید گرافیک مورد نیاز را در طی روند طراحی بازی تان یاد بگیرید. مثال از مستقیم بودن فراوان است. نمونه ی بارز دیگری که میتوانم از آن نام ببرم مطالعه برای کنکور است. تجربه به من ثابت کرد اگر تایم مطالعاتی ام را بیشتر به تست زدن بگذرانم نتیجه ی بسیار بهتری میگیرم از صرف وقت روی درسنامه ها و خلاصه نویسی فرمول های خارج از کتاب های درسی. مستقیم به سراغ ایده بروید و هرچه لازم است را در طی پروژه تان یاد بگیرید. مستقیم بودن در یادگیری را اینطور برای شرایط خودم ترجمه کردم که اگر میخواهم رمانی را به زبان اصلی اش بخوانم لازم نیست ابتدا دوره ی افزایش دامنه ی واژگان بگذرانم و دوباره به صندلی های کلاس زبان برگردم. فقط کافی است با یک دیکشنری مستقیما به جان کتاب مورد نظرم بیوفتم و هر کلمه را همان جا یاد بگیرم.

  • ۰ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۱۹
  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی