SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

یکی از کتاب فروشی های شهرمان (که البته زیاد هم نیستند)  روی قفسه هایش کنار کتاب های عادی و بزرگ مجموعه ای از کتاب های کوچک گردآوری کرده. چند تا از این کتاب های جیبی که اتفاقا مفید و دلنشین هم هستند مثل گزیده های شاملو و تکنیک های مدیریت زمان خریده ام و در کیف های مختلف ام یکی از این کتاب ها گذاشته ام که هر وقت کیف دستی ای برمیدارم یک کتاب در آن باشد و در ماشین مطالعه کنم. تجربه به من ثابت کرده که در ماشین اگر نور کافی باشد میتوانم با تمرکز خوب و قابل قبولی با کتاب همراه شوم. البته به نظر گزیده ی شاملو و تیکنیک های مدیریت زمان را میشد با سرچ کردن  از روی سایت های مختلف خواند اما ایده ی کتاب های کوچک دوست داشتنی بیشتر با سلیقه ام جور بودwink

یکی از این کتاب ها، پیامبر و دیوانه ی جبران خلیل جبران است. آنقدر قشنگ است که از کیف به کوله پشتی و از کوله پشتی به کیف انتقال پیدا میکند. 

هنوز تمام نشده اما موضوعات صحبت پیامبر برایم خیلی جالب است. 

چند وقت پیش یکی از اساتید درس های عمومی مان به تفاوت بین هوش و عقل اشاره کرد. و گفت که هوش در واقع توانایی یادگیری است و در همه ی حیوانات و انسان وجود دارد و با عقل متفاوت است و عقل در واقع چیزی است که انسان را از حیوانات دیگر متمایز میکند (حیوانات دیگر عبارتیست که به خودم به شخصه یادآور و نهیب است که حواسم بیشتر جمع خودم و تصمیم هایم باشد). هوش را اگر با اغماز همان توانایی یادگیری تعریف کنیم این سوال پیش می آید که عقل چیست؟ من امروز جوابی برای این سوالم پیدا کردم که نشان داد که وقتی که برای خودم و درس های متمم و خواندن  نه زیاد بلکه کمی بیشتر از دوران دبیرستان صرف کرده ام دارد به نتیجه هایی میرسد که به کار آید. به نظرم عقل یعنی یک مدل ذهنی که به فرد امکان پیش برد اهدافی مثبت از نظر فرد و جامعه را میدهد. و عاقل کسی است که مدل ذهنی درست و قدرتمندی دارد. اما درستی چیست؟ 

اینجاست که دوباره به جبران خلیل جبران و پیامبرش (دیوانه را نمی گویم چون فعلا به قسمت دیوانه نرسیده ام) بازمیگردیم. این کتاب باعث شده که برایم تکرار شود که درستی همان مهر عمیق و واقعی  به زندگی  و صلح با خود است. عاقل بودن خیلی دشوار تر، کارآمد تر و در کل مهم تر است از با هوش بودن . هوش برای اولین بار ها در زندگی دارد اهمیت اش و جایگاهش را از دست میدهد برایم. و عاقل بودن  جایگزین میشود. خود همین زیر و زیر شدن شروع فرایند های امید بخشی در ذهن من است چون عقل برخلاف هوش کاملا اکتسابی است به نظرم و یکی از بهترین و دم دست ترین راه هایش کتاب خواندن است. هرچند به نظرم بهترین و سریع ترین و عمیق ترینش داشتن یک دوست عاقل یا بودن در یک گروه اهل عقل و تفکر است. 

وقتی میتوان ادعا کرد حرفی را، مطلبی را جمله ای را فهمیده ایم که در سطح رفتار ها و انتخاب ها ظاهر شود. آنچه خوانده ای و آنچه از محیط جذب کرده ای باید در جانت به عبارتی زسوب کند تا بتوانی با آنها زندگی کنی. و تا وقتی که لایه جدید رسوب نکند با لایه ی قبلی طی مسیر میکنی. این باعث شده که به این فکر کنم که بیشتر و بیشتر کتاب بخوانم. کما اینکه همانطور که یک بار در اینجا خواندم کتاب خوان ها و فیلم بین های حرفه ای آرام اند چون عقلشان که ناشی از آشنایی با سرنوشت ها و حرف های زیاد و تحلیلشان است برایشان صلح به ارمغان آورده. 

برای حسن ختام این پست هم یک تکه از کتاب پیامبر و دیوانه را می آورم : 

ولی من میگویم که حتی پاکان و راستکاران هم از بالاترین مرتبه ای که در یکایک شما هست برتر نمی روند، پس نابکاران و و ناتوانان هم نمی توانند از پایین مرتبه ای که در شماست فروتر بیوفتند و هم چنان که برگ زرد نمی شود مگر با دانش خاموش تمام درخت. 

 

پی نوشت: و البته تازگی ها فهمیده ام چقدر نوشتن به اندازه ی خواندن در فهم و به عبارتی همان رسوب که صحبتش را کردم اثر گذار است. حتی در درس های تخصصی.

 

  • هدی

می کوش به خر ورق که خوانی تا معنی آن تمام دانی

می باش طبیب عیسوی هُش اما نه طبیب مردمی کُش

 

این بیت موقع درس خواندن همیشه در ذهنم تکرار میشود و بلافاصله بعدش به این فکر میکنم که چقدر سخت است واقعا. بعدش هم باز به خودم دلداری میدهم که حتما در توانم هست که در این راه قرار گرفته ام و تابه حال دوام آورده ام و به روز های خوبی که مثلا در آینده می آیند فکر میکنم. چون کسب این علم هرچقدر که سخت و خانمان برانداز (دیگه ینی خیلی سخت) باشد ارائه اش شیرین است.

پی نوشت : خدارا شکر که حداقل ممر درد و دل باز است. 

 

  • هدی

امام حسین جامع بین اضداد بود. در روز عاشورا امام به خاطر اموری مضطرب شدند، اما هرچه به اضطراب حضرت افزوده میشد، قلبش آرام تر میشد. بنابراین امام حسین همان مضطرب وقور است... 

خصائص الحسینیه از شیخ جعفر شوشتری

اما در این واقعه مهم است که توجه کنیم که او به قول عرفان نظر آهاری فرشته نبود. بال هم نداشت. رویین تن نبود و پیکر پولادین نداشت. مادرش الهه ای افسانه ای نبود و پدرش نیم خدایی اسطوره ای. 

او انسان بود. انسان. و همینجا زندگی میکرد. روی همین زمین و زیر همین آسمان. شب ها همین ستاره هارا میدید و صبح ها همین خورشید را. انسان بود. راه میرفت و نفس میکشید. میخوابید و بلند میشد. گرسنه میشد و غذا میخورد. غمگین میشد و شاد میشد.[...] انسان بود.

انسان بودند

تمامشان انسان بودند

با همین درد ها و رنج ها.با همین تنهایی ها و غربت ها. با همین تردید ها و تلخی ها. 

اما بزرگ, اما وارسته.

خیلی بزرگ

ستون

و هر کدامشان با هدفی. 

شناخت مهم است. شناختن همه چیز است. گریستن بی شناخت، از گزینه ها حذف است. قطعا هم هست. 

اما غیر طبیعی است که تمام وجوه مساله را بشناسیم و شیونی، خواه بی صدا در سینه مان صدا نکند. که اگر پاکیزه باشیم به چشم هامان منتقل میشود. 

همین است که بکاء بر حسین از جمله مستحباتیست که افضل از او نیست (به قول ایه الله بهجت )

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۱۱
  • هدی

مهارت مهم و بی‌خاصیت بودن، حاصل نیت بد نیست. حتی خیلی اوقات آگاهانه هم نیست. اما بسیاری از گروه‌ها و سازمان‌ها و جوامع، بدون اینکه بفهمند در این مهارت به استادی می‌رسند. آنها می‌توانند ساعتها حرفهای مهم بزنند و تحلیل‌های عمیق انجام دهند بدون اینکه خاصیت و اثری داشته باشد. بدون اینکه کوچکترین چیزی تغییر کند.


motamem.org

  • ۰ نظر
  • ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۵۵
  • هدی
وقتی میگوییم مفهوم چیزی را فهمیدم به این معناست که مدلی یافتم که رویداد های مجود و مشاهدات و واقعیت های اکنون در مورد آن رویداد را توضیح میدهد و از طرفی کمک میکند تا در آینده وضعیت آن رویداد را بهتر پیش بینی کنم. 

این مدل در طی یک روند ایجاد شده. بهتر شده. و باز هم بهتر. به هیچ عنوان نمی توان گفت در هر مرحله مدل جدید مدل قبلی را نقض میکند. بلکه مدل جدید صرفا یک درجه بهتر از قبلی است. در مورد مدل ها همیشه با یک طیف سر و کار داریم و نه صفر و یک غلط مطلق یا درست مطلق. 
پس در این روند ابهام بدیهی است و اشتباه ضروری. 

متمم- مدل ذهنی
  • هدی
آن پرده ی پر نقش را که زندگانش زندگی می نامند برکنار مزن!
گو که نقش های آن غیر واقعی است و جز تقلیدی از باور های ما نیست
با رنگ هایی که به بازیچه پراکنده شده باشد
در پس پرده بیم و امید دو تقدیر همزاد نهفته اند
که پیوسته سایه های خود را بر آن شکاف ناپیدا و ترس انگیز میتنند
کسی را میشناختم که آن پرده را کنار زده بود
او به سبب نازک طبعی به دنبال چیزهایی بود که دوست بدارد
اما در پس پرده آن هارا نیافت، افسوس!
در آنجا از آنچه هم که در جهان پس از کاوش بسیار یافته و پسندیده بود نشانی نیافت
نه در میان سایه ها شکوهی
نه بر این صحنه ی تاریک نقطه ی روشنی
نه از روحی که در جستجوی حقیقت تلاشی کند نشانی
همچو آن نصیحت گو جسته و نیافته بود.
  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب