SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید
خاطرات یک پزشک جوان

خاطرات یک پزشک جوان

دوشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۶:۴۴ ب.ظ

چند روز پیش در حال و هوای این مطلب بودم که برای یادگیری بهتر هرچیزی باید یک یا چند سوال در ذهن داشته باشی و آن پایه ای ترین هدف و نیاز مطلب یا رشته ای که میخواهی یادبگیری پیش چشمت باشد. به این فکر کردم که با یک سرچ ساده در لغت نامه نمی توان insight برای هدف پایه ای یک رشته درسی پیدا کرد. یاد آن کتاب "شدن" از میشل اوباما افتادم. میگفت که در کودکی پدرم من و برادرم را در خیابان های مناطق مرفه شهر میگرداند و خانه های زیبا را نشانمان میداد تا برای ما آرزو پرورش دهد. 

به این فکر کردم که بروم و کتاب "یادداشت های پزشک جوان" از میخائیل بولگاکف را بخوانم. 

لحن بولگاکف در این کتاب خیلی دوست داشتنی بود. طنز ظریف و دلنشینی داشت. و از همه مهم تر هدفی که من برایش به سمت این کتاب رفته بودم تا حد خوبی تامین شد. 

بولگاکف در این کتاب خاطرات پزشک بسیار جوانی را روایت میکند که تازه از دانشکده ی پزشکی شهری بزرگ فارق التحصیل شده و برای دوران کارآموزی، تک و تنها به قصبه ای دور اعزام شده. قصبه ای که هنوز برق به آن راه نیافته. در چند بخش ابتدایی شرایطی را توصیف میکند که این پزشک جوان، با تجربه ای نزدیک به صفر، بدون کسی که بتواند از او کمکی بگیرد با شرایط دشواری رو به رو میشود که باید از پسش بربیاید. خاطره ی دومی که بیان میکند به شکل خلاصه از این قرار است که نیمه شبی، خانم بارداری را برای وضع حمل با درد و بدحالی به بیمارستان کوچک قصبه می آورند. پزشک جوان میگوید که من در دوران دانشجویی فقط یک بار فرایند زایمان را دیده بودم. آن هم در شرایطی که با فاصله در اتاق عمل ایستاده بودم و از دور شاهد یک زایمان متعارف و نرمال و بدون چالش بودم. اما جنین این زن نوعی چرخش نامتعارف در رحم داشت. میگوید که من هیچ ایده ای برای برآمدن از پس این شرایط نداشتم. کمی شکم زن را معاینه کردم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. ناگهان به دستیاران و دو مامای حاضر گفتم که من چیزی در خانه جا گذاشته ام. باید برم و آن را بیاورم. خیلی سریع به خانه ی مخصوص پزشک (که نزدیک بیمارستان بوده) میرود. کتاب زنان و زایمان را باز میکند. قسمت مربوط به این نوع زایمان خاص را نگاه میکند. متن را میخواند. عکس هارا نگاه میکند. اما بازهم هیچ چیز نمیفهمد. در شرایطی که استرس اش به خاطر این دوازده دقیقه ای که هدر داده بیشتر هم شده، به اتاق عمل برمیگردد. در نهایت ماماها که میبینند شرایط از چه قرار است میگویند که پزشک قبلی در این شرایط چه کار میکرد. پزشک جوان خیلی سریع متوجه میشود که باید چه کار کند و در نهایت زایمان به خیر میگذرد. 

چون لحن بولگاکف را دوست داشتم و این خاطرات در واقع خیلی نزدیک به خاطرات خود بولگاکف هستند، داستان ها و فضا سازی ها در من اثر کرد. خودم را تنها تصور کردم در شرایطی که هیچ کس کنارم نیست و البته نگاه دردمند یک انسان که با امیدی آلوده به بیم به من دوخته شده. در آن شرایط چه کار باید بکنم؟ به چه احتیاج دارم؟

خیلی این کتاب را دوست داشتم. 

این داستانی که در مورد مراجعه به کتاب در میانه ی یک عمل تعریف کردم مرا خیلی زیاد یا این جمله انداخت که : زندگی شبیه این است که به تنهایی و در حضور جمع ویولن بنوازی و قرار باشد همزمان با نواختن [و در شرایطی که همه شاهد تمرین کردن تو هستند] استفاده از این ساز را یادبگیری. (ساموئل باتلر)

 

  • هدی

نظرات (۲)

  • علی خواجه حیدری
  • این مطلبو نخوندم چون این کتاب چند روزه به دستم رسیده. هر وقت تموم شد میام بقیه مطلبتو میخونم :)

    پاسخ:
    :) کتاب خیلی خوب و دوست داشتنی ایه. 
  • علی خواجه حیدری
  • توی این دو هفته تقرییا بیشتر کتابو خوندم و احساسات مختلفی رو تجربه کردم. بخشیش رو توی مسیر رفت و برگشتم به شیراز خوندم و باهاش اشک ریختم به خاطر عجایب زندگی ما آدم ها رو زمین از گذشته تا امروز. واقعا پزشک بودن در عین شیرینی چقدر سخته... 

    پاسخ:
    خیلی کتاب دوست داشتنی ای بود برای منم. باهاش بالا و پایین رفتم. واقعا که باید از جان مایه گذاشت. یه انرژی قلبی میطلبه. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    پیام های کوتاه
    طبقه بندی موضوعی