SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

آشنایی با تفکر تحلیلگرانه

سه شنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۴:۳۴ ب.ظ

"آشنایی با تفکر تحلیلگرانه" نوشته ی ریچارد پل و لیندا الدر یکی دیگر از مجموعه ی کتاب های تفکر نقاد انتشارات اختران است. 

اصل حرف این کتاب این کتاب ارائه ی یک الگو برای تحلیل مسائل است. الگویی که در ابتدا بدیهی به نظر میرسد اما کتاب مثال های متنوعی در زمینه های متنوع ارائه میکند و این الگو را در این زمینه ها به کار میگیرد و بعد از مطالعه ی این مثال ها میتوان متوجه شد که این الگو، کار آمد است و به ایجاد نظم ذهنی به خوبی کمک میکند. پل و الدر میگویند که هر تفکر از ۸ رکن تشکیل شده است و یا اینکه ما در تحلیل هر تفکر میتوانیم در ۸ زمینه از خودمان سوال بپرسیم و یک مطلب ارائه شده را تحلیل کنیم:

  • تامل درباره هدف
  • تصریح پرسش ها
  • گردآوری اطلاعات
  • دقت به استنتاج ها
  • بررسی مفروضات
  • توضیح مفاهیم
  • درک دیدگاه
  • اندیشیدن در مورد تمام استلزامات و پیامد ها

بخش خیلی زیادی از کتاب به ارائه ی مثال هایی میپردازد که از این الگو برای تحلیل مسائل بسیار متنوعی، از تحلیل های جامعه شناسانه گرفته تا احساساتی مثل ترس و عشق، استفاده شده است.

یکی از بخش هایی برای من برجسته تر بود، استفاده از این روش تحلیل گری در "فهمیدن چیزها" است. جمله ی خیلی خوبی در این قسمت توجه ام را جلب کرد که ممکن است کمی بدیهی به نظر برسد اما جمله ی خیلی خوبی بود برای من. حدس ام این است که اگر زیاد تکرارش کنم و ملکه ذهنم شود از دنیای پیش داوری فاصله ی بیشتری بگیرم و به دنیای تحلیل بی طرفانه نزدیک تر شوم:

موضوع یا شی حتما منطقی دارد که باید آن را دریافت. برای فهمیدن هر چیزی باید منطقش را کشف کرد؛ و این یعنی ساختن نظامی از معناها که چیزی را فهمیدنی میسازد.

 

متفکر انتقادی این اعتماد به نفس را دارد که میتواند منطق هر چیزی را معلوم کند. همیشه در جستجوی مناسبات، نظام ها و روابط متقابل است. همیشه میگوید " فلان چیز حتما منظقی دارد و من میتوانم این منظق را پیدا کنم."

حتی پر شور ترین و قدرتمند ترین حالات عاطفی ذهن نیز منطقی دارند. هر احساسی محتوی شناختی دارد.

 

یکی از مثال های استفاده از این الگوی تحلیلگری درباره ی فهم منطق "رشته جامعه شناسی" است در ادامه میاورم. از بین مثال های مطرح شده کمی کوتاه تر و در عین حال گویا تر بود به نظر من:

  • هدف: درک اینکه انسان به سبب زندگی در کنار دیگران به شکل گروه چگونه رفتار میکند و چرا.
  • پرسش: انسان در گروه های اجتماعی چگونه رفتار میکند؟
  • اطلاعات: اطلاعات مربوط به گروه های انسانی و وجوه افتراق و اشتراکشان.
  • تفسیر ها و استنتاج ها: استنتاج هایی درباره اینکه انسان ها در گروه های اجتماعی چگونه رفتار میکنند و چرا.
  • مفاهیم: انسان در مقام حیوانی اجتماعی و همنوا با هنجار های گروهی
  • مفروضات: یکی از مهم ترین عوامل تعیین کننده در زندگی انسان ها گروه هایی است که به آن تعلق داریم.
  • استلزامات و پیامد ها: اگر گروه هایی را که فرد عضو آنهاست بشناسیم، میتوانیم خیلی از رفتار های اورا پیش بینی کنیم.
  • دیدگاه: اینکه رفتار های انسانی تا حد زیادی ناشی از باور ها و ارزش های گروه های اجتماعی است.

 

به نظر من آوردن مثال های طولانی تر میتواند برای این پست کمی خسته کننده باشد اما شاید مناسب باشد که این توضیح را اضافه کنم که در پیروی از این الگو هیچ محدودیتی وجود ندارد. مخصوصا در قسمت سوال ها، میشود سوال های بسیار زیادی مطرح کرد و در کتاب توضیح داده میشود که هرچقدر با درج و در نظر گرفتن جزئیات بیشتری از این الگو استفاده کنیم، احتمال اینکه تحلیلمان عمیق تر باشد بیشتر میشود. اینکه از واژه ی "احتمال" استفاده میکنم به این خاطر است که در کتاب گفته میشود که به طور مثال باید استنتاج ها و تتیجه گیری هایمان با هم سازگار باشند. یا اینکه در بحث جمع آوری اطلاعات باید روی داده های مربوط تمرکز کنیم و اطلاعات نامربوط را حذف کنیم. پس لزوما کمیت مواردی که در نظر میگیریم، کیفیت تحلیل را باعث نمی شود.

و نکته ی مهم دیگر اینکه همیشه در همه ی مراحل تحلیل توجه کنیم که  از "معیار های فکری" منحرف نشویم. معیار های فکر شامل وضوح، درستی، دقت، مربوط بودن، عمق، وسعت نظر، منطقی بودن، اهمیت و انصاف است. مثلا اگر داریم در مورد هدف فکر میکنیم باید بتوانیم آن را به وضوح بیان کنیم. یا اینکه پرسش هایمان آنقدر برایمان واضح باشند که بتوانیم آن ها را به شیوه های گوناگون بیان کنیم، بتوانیم یک پرسش را به چندین پرسش فرعی تقسیم کنیم. بین مسائل مهم و مسائل بی اهمیت تمیز قائل شویم. اگر داریم روی مفاهیم کار میکنیم بتوانیم میان کاربرد های خاص و غیر متعارف و کاربرد های متعارف تمایز قائل شویم.* به دنبال اطلاعات برخلاف موضع خودمان هم بگردیم و ... . 

اما در این مراحل هشتگانه، مرحله ی تشخیص مفروضات به باور من مرحله ی چالش برانگیز تری است. باید پیوسته به دنبال تشخیص مفروضاتمان باشیم. توضیح زیر از متن کتاب توضیح مفیدی است:

هر استنتاجی مبتنی است بر مفروضات، یعنی باور هایی که آنها را بدیهی میدانیم. مفروضات موجه منجر به استنتاج های موجه میشوند. مفروضات اغلب در سطح ناخودآگاه عمل میکنند. وقتی مفروضاتمان را به سطح خودآگاه می آوریم و بررسی میکنیم، تاره متوجه میشویم که پیش داوری ها، تصورات قالبی، سوگیری ها و سایر شکل های تفکر خردگریزانه ی ما از کجا نشات گرفته است.

و برای توضح بیشتر مثال زیر را می آورد:

وضعیت: ملت شما با ملت دیگری کشمکش دارد.

استنتاج: در این کشمکش حق با ملت شماست.

فرض پشت استنتاج: در هر کشمکشی با ملت های دیگر همیشه حق با ملت شماست.

داشتن این الگو نقطه ی شروع خیلی خوبی برای تحلیل گر تر شدن است. 

 

پی نوشت (در مورد آن علامت * که در بالا تر آورده ام): مترجم در ابتدای کتاب در باب حکمت زندگی توضیح مختصر و خوبی نوشته است. (انتشارات نیلوفر). میگوید که واؤه ی "اراده" در فلسفه ی شوپنهاور با معنایی که ما از "اراده" از لغت نامه ها میشناسیم متفاوت است. اراده در متن شوپنهاور به معنای عزم ارادی ما برای انجام یک کار نیست. بلکه آن نیرو های درونی ما است که مارا میکشاند به سمت انجام فعالیت هایمان در جهان. یه نظرم مثال خیلی خوبی بود برای این "تفاوت مفاهیم رایج و مفاهیم غیر متداول".

  • هدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی