جنگل نروژی جان! نمی دانم از کجا باید شروع کنم. تو برایم از ابتدا کتاب خاصی بودی. وقتی که بسته بندی اداره پست را با چاقو بریدم و تو نمایان شدی و تو را در دست گرفتم، حس کردم شی ای ظریف و شکننده را در دست گرفته ام. تو را در قفسه جا دادم و همانجا ماندی و ماندی و من روز های پریشانی ام را میگذراندم اما هر بار که نگاهم به تو می افتاد، آرزوی آرامش و رسیدن روزهای آرام در من تقویت میشد. وقتی که تو را شروع کردم، وقتی که با آن لطافت و آن تصویر نه خیلی تکراری از عشق دو نوجوان را آغاز کردی به حس ششم خودم آفرین گفتم. موراکامی در نوشتن تو، رئالیسم جادویی را کنار گذاشته بود و با واقعیت محض، جادو آفریده بود. صفحات پیش رفتند و پیش رفتند و من در کار دوست شدن با شخصیت ها بودم. ابتدا از واتانابه خوشم نمی آمد. پسرکی به شدت درون گرا و غیرقابل درک و در خود فرو رفته. اما کم کم حس کردم که برایم تبدیل به الگو شده. مرکز کنترل درونی اش. آماده ی کمک به دیگران بودنش، زیاد خواندنش و نظم اش و شجاعت تمرد گاه گاهی از این نظم همه باعث شدند که میل به تغییر پیدا کنم.
"دختر ها قاعدگی دارند و پسر ها تنهایی". تنها جمله ای از کتاب که عینا در خاطرم مانده همین جمله است. (به دلایلی نه چندان واضح دور خط کشیدن زیر بریده های دوست داشتنی ام را خط کشیدم. شاید برای اینکه بیشتر به حافظه ام اتکا کنم.) اما همین هم کم نیست. تا به حال دختر تنها دیده ام؟ فکر نمیکنم. اما پسر ها. همیشه حس کردم که دور بیشتر مردان، خاصه آنان که متفکر ترند هاله ای وجود دارد که آنان را از محیط اطرافشان جدا میکند. این همان تنهایی است. دختر ها؟ فکر نمی کنم. دخترهای هاله ای کمی دیده ام. اما نه اینکه ندیده باشم. دخترهای متفکر به جای تنها، قوی جلوه میکنند.
جنگل نروژی جان! به عقیده ی من تو بیشتر درباره ی عشق و مرگ بودی. موضوع خیل کثیری از کتاب های جهان. انگار که هرچقدر درباره این دو مفهوم صحبت شودباز هم کم است. انگار که این دو مفهوم هیچ وقت جذابیت شان را از دست نمی دهند. تکلیف مرگ مشخص است: مرگ جزوی از زندگی است نه نقطه ی مقابل آن. خب باید اعتراف کنم که مفهوم این جمله آنقدر برایم شفاف نیست. شاید به این معناست که در تک تک لحظات زندگی، در حال مردنیم. اما عشق! عشق پیچیده و جذاب و گرم است. بعد از واتانابه و ماجرای عشق اش با زن ها، خوشبختانه یا متاسفانه به این نتیجه رسیدم که برای مردان وسواس زیادی برای نوع زنی که به عنوان زن مورد علاقه شان انتخاب میکنند وجود ندارد. هر زنی، ویژگی های خاص و منحصر به فرد و دوست داشتنی خودش را دارد و کاملا میتوان همزمان بر بیشتر از یک زن عاشق بود. نائوکو موجودی پرحساسیت و شکننده بود و میدوری در عوض قوی و فعال و هر دو زن در قلب واتانابه زندگی میکردند.
کتاب امروز به پایان رسید و بدون حتی یک خش به جایگاه خودش در قفسه بازگشت در حالی که کمی چاق تر شده بود. تجربه ی خوبی بود. آرام و کبود. مثل ماه آوریل و چند دقیقه قبل از شروع باران.