SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید
سووشون

باز دست زری را در دست گرفت و پیامبرانه افزود: "من دیگر آفتاب لب بامم، اما از این پیرمرد بشنو جانم. در این دنیا همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوه هارا جابه جا کند. میتواند آب هارا بخشکاند. میتواند چرخ و فلک را به هم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. میتواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت... و حکایت پهلوانی... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد."

 

سیمین دانشور | سووشون

 

ری اکشن زری به مرگ یوسف، برایم تداعی گر شجاعت است. زری با انتخاب قوی بودن و قوی ماندن بعد از مرگ همسرش، انتخاب میکند که بزرگ باشد. همیشه وقتی پای "گار های بزرگ" وسط می آید، مردم یاد جایزه های نوبل و مدال های طلا و جیغ و دست و هورا می افتند. اما زری به من آموخت گاهی کارهای بزرگ، در خفا و سکوت انجام میگیرند. در خلوت شخصی فرد. در انتخاب هایی که فقط فرد و خودش شاهد آن هستند. مثل تاب آوردن یک سوگ. مثل بخشیدن دیگران. اینکه انتخاب کنیم آنقدر قوی و سالم باشیم که مثل ماکروفاژ نخراشیدگی عفونت هارا در خود حل کنیم و در شرایطی که فقط خودمان هستیم و خودمان، در آیینه لبخند بزنیم. زری، "خواست" که بزرگ شود و شجاع باشد. 

  • هدی

جادوی نوشتن

جادوی خواندن

جادوی استمرار

  • هدی

برای روزایی که هر روز صبح پیام اختصاصی متمم رو چک میکردم دلم اندازه ی یک نرمه نون شده :))

  • هدی

جنگل نروژی جان! نمی دانم از کجا باید شروع کنم. تو برایم از ابتدا کتاب خاصی بودی. وقتی که بسته بندی اداره پست را با چاقو بریدم و تو نمایان شدی و تو را در دست گرفتم، حس کردم شی ای ظریف و شکننده را در دست گرفته ام. تو را در قفسه جا دادم و همانجا ماندی و ماندی و من روز های پریشانی ام را میگذراندم اما هر بار که نگاهم به تو می افتاد، آرزوی آرامش و رسیدن روزهای آرام در من تقویت میشد. وقتی که تو را شروع کردم، وقتی که با آن لطافت و آن تصویر نه خیلی تکراری از عشق دو نوجوان را آغاز کردی به حس ششم خودم آفرین گفتم. موراکامی در نوشتن تو، رئالیسم جادویی را کنار گذاشته بود و با واقعیت محض، جادو آفریده بود. صفحات پیش رفتند و پیش رفتند و من در کار دوست شدن با شخصیت ها بودم. ابتدا از واتانابه خوشم نمی آمد. پسرکی به شدت درون گرا و غیرقابل درک و در خود فرو رفته. اما کم کم حس کردم که برایم تبدیل به الگو شده. مرکز کنترل درونی اش. آماده ی کمک به دیگران بودنش، زیاد خواندنش و نظم اش و شجاعت تمرد گاه گاهی از این نظم همه باعث شدند که میل به تغییر پیدا کنم.

"دختر ها قاعدگی دارند و پسر ها تنهایی". تنها جمله ای از کتاب که عینا در خاطرم مانده همین جمله است. (به دلایلی نه چندان واضح دور خط کشیدن زیر بریده های دوست داشتنی ام را خط کشیدم. شاید برای اینکه بیشتر به حافظه ام اتکا کنم.) اما همین هم کم نیست. تا به حال دختر تنها دیده ام؟ فکر نمیکنم. اما پسر ها. همیشه حس کردم که دور بیشتر مردان، خاصه آنان که متفکر ترند هاله ای وجود دارد که آنان را از محیط اطرافشان جدا میکند. این همان تنهایی است. دختر ها؟ فکر نمی کنم. دخترهای هاله ای کمی دیده ام. اما نه اینکه ندیده باشم. دخترهای متفکر به جای تنها، قوی جلوه میکنند.

جنگل نروژی جان! به عقیده ی من تو بیشتر درباره ی عشق و مرگ بودی. موضوع خیل کثیری از کتاب های جهان. انگار که هرچقدر درباره این دو مفهوم صحبت شودباز هم کم است. انگار که این دو مفهوم هیچ وقت جذابیت شان را از دست نمی دهند. تکلیف مرگ مشخص است: مرگ جزوی از زندگی است نه نقطه ی مقابل آن. خب باید اعتراف کنم که مفهوم این جمله آنقدر برایم شفاف نیست. شاید به این معناست که در تک تک لحظات زندگی، در حال مردنیم. اما عشق! عشق پیچیده و جذاب و گرم است. بعد از واتانابه و ماجرای عشق اش با زن ها، خوشبختانه یا متاسفانه به این نتیجه رسیدم که برای مردان وسواس زیادی برای نوع زنی که به عنوان زن مورد علاقه شان انتخاب میکنند وجود ندارد. هر زنی، ویژگی های خاص و منحصر به فرد و دوست داشتنی خودش را دارد و کاملا میتوان همزمان بر بیشتر از یک زن عاشق بود. نائوکو موجودی پرحساسیت و شکننده بود و میدوری در عوض قوی و فعال و هر دو زن در قلب واتانابه زندگی میکردند.

کتاب امروز به پایان رسید و بدون حتی یک خش به جایگاه خودش در قفسه بازگشت در حالی که کمی چاق تر شده بود. تجربه ی خوبی بود. آرام و کبود. مثل ماه آوریل و چند دقیقه قبل از شروع باران.

  • ۵ نظر
  • ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۲۴
  • هدی

Suspended between the nastiness of life and the meanness of the dead, she couldn`t get interested in leaving life or living it.

 

Beloved - Toni Morrison

  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۹
  • هدی

مولانا در فیه ما فیه یه متن داره که خیلی منو یاد resource allocation یا تخصیص منابع میندازه که محمدرضا قبلا در یک سری فایل با عنوان مدیریت منابع درباره اش حرف زده بود. متن رو کامل میارم اگر حس و حالش رو داشتید بخونید:

سخن، بی پایان است اما به قدر طالب فرو می آید که: و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم! حکمت همچون باران است، در معدن خویش بی پایان است، اما به قدر مصلحت فرود آید، در زمستان و در بهار و در تابستان و در پاییز به قدر او، و در بهار همچنین بیشتر و کمتر. اما از آنجا که می آید آنجا بی حد است. شکر را در کاغذ کنند یا دارو هارا عطاران. اما شکر آنقدر نباشد که در کاغذ است. کان های شکر و کان های دارو بی حد است و بینهایت. در کاغذ کی گنجد؟! تشنیع میزدند که قرآن بر محمد چرا کلمه به کلمه فرود می آید و سوره سوره فرود نمی آید؟!

توی اون فایل، با استناد به حافظه ام محمدرضا میگفت که اگر کسی نمی تونه ۱۰۰ میلیون رو مدیریت کنه، نباید دنبال یک میلیارد باشه. این آدم یک میلیارد رو به فنا میده. 

یکی از راه های تبدیل محفوظات به یادگرفته ها مثاله از زندگی خودمون. من یکی میتونم این مثال رو از زندگی ام بزنم که وقتی نمی تونم روزی ۱۰ ساعت پیوسته یه کاری رو انجام بدم، انتظار دوازده ساعت بیجاست. شما مثال هاتون چیه؟

  • ۱ نظر
  • ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۱۸
  • هدی

متافیزیک، فقط راهی برای تحمل ابهامه :)

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۳۰
  • هدی

فقط اینکه، تنهایی خیلی سخت است شبانه. سخت تر از زندگی بدون رویا است. آدم همیشه روی ابرها زندگی نمیکند. کم کم می آید پایین و آن وقت تنهایی از همه چیز سخت تر میشود. میفهمی؟

 

 

  • هدی

فکر زندگی بی آرزو و بی خنده تکه تکه ام میکند.مثل لکه ی زشت زرد ماست، روی پیشخوان آشپزخانه. اما کار که داشته باشم، دیگر فکر نمیکنم. کار میکنم و خسته میشوم و بعدش خستگی ام را بغل میکنم و آرامِ آرام میخوابم.

 

یکی از ترس های همیشگی زندگی ام، زندگی بدون هدف و کار است. اما همیشه خودم را با هدف نوشتن تسکین میدهم. همیشه باید دلیلی برای صبح زود از خواب بیدار شدن داشت. و اگر نداشت، آن را تراشید. 

  • هدی

این روز ها که نزدیک های ماه محرم است، دلم کمی میخواهد که در مراسمات شرکت کنم. نماز های مربوطه و دعاهای موجود را بخوانم. اما یک واقعیت وجود دارد و آن این است که دین هم مانند هرچیز دیگری از هزار و خرده ای سال قبل تا به الان پیشرفت کرده است. خاصیت تطهیر نماز برای انسان امروز مثل استفاده از حمام عمومی برای تطهیر جسم است. شاید اثراتی هست اما به شدت ناکارامد است. انسان پیشرفته، به قول انیشتین باید کم کم به دین مخصوص به خودش دست پیدا کند. شاید همان آدم بزرگ 1400 سال قبل هم راضی تر باشد که به جای گریه بر او و آنچه بر او رفته، هوای انسان های امروز را داشته باشیم.

  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی