من بیشتر با جمله ها زندگی میکنم. این جمله ها هستند که در ذهنم حک میشوند و ناگهان در موقعیت های مختلف زندگی، جمله ای که از قبل ذخیره کرده ام بروز میکند. نمی دانم دیگر انسان ها با چه زندگی میکنند اما میدانم که گروهی در این دنیا وجود دارند که با "مفاهیم" زندگی میکنند. گروه هایی که به آن ها میشود گفت که کمی رشک میبرم. آن ها کسانی هستند که از خوانده ها و دیده ها و تجربه ها واقعا می آموزند. تحلیل میکنند و یک مفهوم را درونی میسازند.
"حقیقت تلخ است، مثل ته خیار!". این جمله از کجا آمده است؟ از یکی از آن آهنگ های رپ که در کودکی عشقشان بودم و در بزرگسالی به guilty pleasure ام تبدیل شدند اما خب هیچ وقت به طور منظم پیگیری نشدند. به هر حال صدای رضایا یا حسین مخته یا هر کس دیگری که هست همیشه در ذهنم طنین می اندازد که "حقیقت تلخ است مثل ته خیار!".
ایراد انسان های جمله ای و متنی، این است که کم کم در پیروی از یک متن به یک بت پرست تبدیل میشوند و اما و اگر ها را در نظر نمی گیرند. "حقیقت تلخ است مثل ته خیار!" بتی بود که مرا به انسان شیرینی تبدیل نکرد برعکس، از من فردی غیرقابل تحمل و رک ساخت که همیشه در حال کوبیدن واقعیات در سر خود و دیگران بود.
این روز ها یاد گرفته ام و به این نتیجه رسیده ام که باید سناریو را عوض کنم و زخم این جمله را التیام دهم. حقیقتی نیست و این تمام حقیقت است. میشود با یک لبخند بسیاری از این واقعیات دوست نداشتنی را به رو نیاورد. میشود کتمان کرد. میشود دروغ گفت. این رویه ترمیم کننده و قابل تحمل کننده بسیاری از ریزه کاری های زندگی است و این ترمیم بسیار کمک کننده تر از زهر کردن زندگی و مجبور کردن خودمان به سر کشیدن این زهر است و از همه مهم تر به ما نیرو میدهد که در موقعیت هایی که "باید" و لازم است و بزرگ است و مهم است، تاب تلخی حقیقت را داشته باشیم.
- ۱ نظر
- ۲۹ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۴۶