SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید

۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

من بیشتر با جمله ها زندگی میکنم. این جمله ها هستند که در ذهنم حک میشوند و ناگهان در موقعیت های مختلف زندگی، جمله ای که از قبل ذخیره کرده ام بروز میکند. نمی دانم دیگر انسان ها با چه زندگی میکنند اما میدانم که گروهی در این دنیا وجود دارند که با "مفاهیم" زندگی میکنند. گروه هایی که به آن ها میشود گفت که کمی رشک میبرم. آن ها کسانی هستند که از خوانده ها و دیده ها و تجربه ها واقعا می آموزند. تحلیل میکنند و یک مفهوم را درونی میسازند.

"حقیقت تلخ است، مثل ته خیار!". این جمله از کجا آمده است؟ از  یکی از آن آهنگ های رپ که در کودکی عشقشان بودم و در بزرگسالی به guilty pleasure ام تبدیل شدند اما خب هیچ وقت به طور منظم پیگیری نشدند. به هر حال صدای رضایا یا حسین مخته یا هر کس دیگری که هست همیشه در ذهنم طنین می اندازد که "حقیقت تلخ است مثل ته خیار!".

ایراد انسان های جمله ای و متنی، این است که کم کم در پیروی از یک متن به یک بت پرست تبدیل میشوند و اما و اگر ها را در نظر نمی گیرند. "حقیقت تلخ است مثل ته خیار!" بتی بود که مرا به انسان شیرینی تبدیل نکرد برعکس، از من فردی غیرقابل تحمل و رک ساخت که همیشه در حال کوبیدن واقعیات در سر خود و دیگران بود.

این روز ها یاد گرفته ام و به این نتیجه رسیده ام که باید سناریو را عوض کنم و زخم این جمله را التیام دهم. حقیقتی نیست و این تمام حقیقت است. میشود با یک لبخند بسیاری از این واقعیات دوست نداشتنی را به رو نیاورد. میشود کتمان کرد. میشود دروغ گفت. این رویه ترمیم کننده و قابل تحمل کننده بسیاری از ریزه کاری های زندگی است و این ترمیم بسیار کمک کننده تر از زهر کردن زندگی و مجبور کردن خودمان به سر کشیدن این زهر است و از همه مهم تر به ما نیرو میدهد که در موقعیت هایی که "باید" و لازم است و بزرگ است و مهم است، تاب تلخی حقیقت را داشته باشیم.

  • ۱ نظر
  • ۲۹ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۴۶
  • هدی

من آدم متظاهری هستم؟ شاید! اما به هر حال جمله ی "مراقب باشید به چه تظاهر میکنید چون شما همان چیزی هستید که به آن تظاهر میکنید" را بهانه قرار میدهم برای فرار از اصالتی که به آن شناخته شده ام.

من آدم صادقی هستم؟ شاید! اما صداقت را گاهی تا آنجا ادامه میدهم که به ساده لوحی منجر میشود. ساده لوحی ای که به بی مراعاتی و تلخی منجر میشود.

من آدم با استعدادی هستم؟ شاید! خب کمی بیشتر از شاید. سیلوگرامم آنقدر بالاست که از مفهوم جا میمانم. واژه ها در ذهنم حک میشوند و در معنا پرواز نمی کنم. 

من آدم فرهیخته ای هستم؟ شاید! خب کمی کمتر از شاید. کتاب ها... آن ها را دوست دارم. دست گرفتنشان را. خریدنشان را. اما زندگی میکنم کتاب ها را؟ جلدشان را دوست دارم. نگاه کردنشان را دوست دارم. ورق زدنشان را دوست دارم. اما چقدر توانستم تلخی "جنایت و مکافات" را تاب بیاورم؟ چقدر حوصله ی داستایوفسکی را دارم؟ هیچ. من داستایوفسکی نخوانده ام. من کافه پیانو خوانده ام. من آدم فرهیحته ای هستم؟ شاید! و خب کمی کمتر از شاید.

سن و سال من چقدر است؟ فکر نمی کنم بزرگ سال باشم. و اصلا حاشا که بزرگ باشم. میگویند انسان های بزرگ بر خود فشار می آورند و انسان های کوچک بر دیگران. وضعیت خوبی از این نظر ندارم. آیا همدلم؟ تنها وقتی میتوانم همدل باشم که همدرد بوده باشم. آیا هیچ وقت آتشی در دل احساس کرده ام؟ خیر! همیشه اضطراب و رخوت بر من غالب بوده. من بر محیط مسلط ام؟ حاشا که چنین باشد. از محیط فراری ام به گوشه کنار ها.

 

آیا من انسان زیبایی هستم؟ شاید! اما زیبایی درون؟ فکر نمی کنم. هنوز فکر نمی کنم. من تا به حال برای فقرا گریسته ام و به آنها فکر کرده ام. من برای شهدا گریسته ام و به آنها فکر کرده ام. من تا کنون دانسته ام که مادرم گاهی دچار میشود و دچار یعنی عاشق اما دچار بودنش را واقعا چقر درک کرده ام؟ دچار بودن پدرم را چقدر درک کرده ام؟ من خواهر کوچک ترم را ندیدم تا وقتی که آنقدر بزرگ شد که غیرقابل ندیدن شد. 

آیا من در مسیر رشد هستم؟ بله! چون اختیار این سوال در دستان من است. 

  • ۱ نظر
  • ۲۰ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۱۹
  • هدی

افسانه ادیپ را امشب تجربه کردم :)

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۴۴
  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی