از منظر افلاطون عشق در ذات اش نوعی آموزش است: شما نمی توانید کسی را دوست داشته باشید اگر نخواهید بوسیله ی آن ها رشد کنید. عشق باید عبارت از دو انسان باشد که تلاش میکنند به همراهی هم رشد کنند و به هم در این مسیر کمک کنند. این به آن معناست که شما نیاز دارید با کسی در آمیزید که یک جز مفقوده مهم از تکامل شمارا دارد: فضایلی که فاقد آن ها هستید.
امروزه دیگر این ایده کاملا عجیب به نظر میرسد که بخواهیم عشق را یافتن شخصی کامل، همانطور که هست تفسیر کنیم. در اوج مشاجرات عشاق گاهی به هم میگویند: "اگر عاشق بودی سعی نمی کردی مرا تغییر بدهی."
افلاطون کاملا مخالف این ایده است. او از ما میخواهد با گارد و غرور کمتری وارد رابطه بشویم. ما باید بپذیریم کامل نیستیم و به دوست دارانمان اجازه بدهیم چیز هایی به ما بیاموزند. یک ارتباط خوب باید به این معنا باشد که ما دگیری را دقیق آن طور که هست دوست نداشته باشیم. عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آن هاست که نسخه ی بهتری از خودشان باشند - و گذار های طوفانی ای که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند - و در عین حال آن ها هم از تلاش شان برای ارتقای ما دست نکشند.
متفکران بزرگ | آلن دو باتن
در چند پست قبل گفته بودم که ابهامات زیادی در زمینه ی روابط عاطفی دارم. فکر نمی کردم به این زودی آن هم با سه پاراگراف کوتاه در کتابی که برای این امر به سراغش نرفته بودم جوابم را پیدا کنم.
با این توضیح فکر میکتم یکی از ملاک هایی که باید برای روابط در انسان ها در جستجویش باشیم این است که آن فرد تا چه حد یادگیرنده ی خوبی است و دیگر اینکه تا چه حد اهداف و انگیزه های دو طرف به هم نزدیک است.
- ۱ نظر
- ۲۰ آذر ۰۱ ، ۱۳:۱۱