SOLAHOD

از نگاه من

SOLAHOD

از نگاه من

سلام خوش آمدید
casablanca

امروز بعد از مدت ها که توی گوشه ی ذهنم بوده که "کازابلانکا رو ندیدی! " "کازابلانکا رو ندیدی!" بالاخره فرصتی دست داد و این فیلم زیبا رو دیدم. در حین دیدن این فیلم همش با خودم میگفتم بازیگر نقش مکمل مرد از حالت عادی داره بهتر نقشش رو اجرا میکنه. بعد که سرچ کردم دیدم همفری بوگارته :)) همون همفری بوگارت معروف که من تا به امروز فیلمی ازش ندیده بودم. 

داستان فیلم اون درس قدیمی رو برام تازه کرد. اینکه اگر کسی رو دوست داری، اگر واقعا دوستش داری، نباید اون فرد محصور کنی. نباید به تصرف خودت درش بیاری. باید رهاش کنی که بره به سمت خوش بختی خودش. مثل پرنده ای که تو ققس نمی ذاریش و اجازه میدی تو آسمون پرواز کنه و آزاد باشه. 

فیلم خیلی قشنگی بود :)

  • هدی

این روز ها مشغول خواندن "هنر مشاوره" از رولو می هستم. امروز از این کتاب سه نکته ی مهم آموختم که با اتکا به حافظه ام می آورم:

  1. هر چیزی که می خوانید یا با آن برخورد دارید در ناخودآگاه شما ثبت می شود. شاید شما فکر کنید که به فرض مثال مطالب کتابی که چند ماه پیش مطالعه کرده اید را نمی توانید به خاطر بیاورید و همین مساله شما را از خواندن دلسرد کند. اما اینطور نیست. مطالب آن کتاب در ناخودآگاه شما وجود دارند و در شکل دهی به جوهره شما نقش خود را ایفا میکنند.
  2. انسان ها برای بهبود از روان نژندی باید "آزادی" و به تبع آن "مسئولیت" خودشان را بپذیرند.
  3. هر انسانی منحصر به فرد است. هر کسی باید به فردیت خود دست یابد. به این معنا که خود خاص خود را پیدا و زندگی کند.
  • هدی

امروز دو بار با یک مفهوم مواجه شدم. اولینش این ویدیو بود از عباس معروفی که آقای گلشیری به او گفته بود برای اینکه در نوشتن صاحب سبک خودت شوی باید دو هزار کتاب بخوانی. دومینش سر کلاس مقاله نویسی بود که استاد گفت برای اینکه بخواهید مقالات خوبی بنویسید اول باید خیلی زیاد مقاله بخوانید! 

هر کاری راهی دارد و به نظر میرسد که چاره ی نوشتن و خوب نوشتن، خواندن و زیاد خواندن باشد.

 

این ایده را با هوش مصنوعی مطرح کردم و چند گزینه برای بهتر خواندن پیشنهاد داد که خیلی کوتاه اینجا می آورم: 

  • خواندن فعال: فقط نخوان. فکرکن. وقتی جمله ی خوبی میبینی، توقف کن و از خودت بپرس: چرا این جمله زیباست؟ نویسنده از چه ساختاری استفاده کرده؟ اگر من میخواستم همین معنا را بنویسم چظور می نوشتم. این کار باعث میشود ذهنت از مصرف کننده به آفریننده تبدیل شود.
  • خواندن گسترده و متنوع: نویسنده ی خوب از منابع گوناگون تغذیه میکند. بخوان از: رمان ها، مقالات علمی یا فلسفی، شعر، روزنامه یا بلاگ ها. تنوع خواندن باعث میشود نوشته هایت چند لایه و زنده شود. بار ها گفته ام و باز هم دوست دارم این حرف محمدرضا شعبانعلی را تکرار کنم که بهترین کتابخانه آن کتابخانه ای است که از هر نوع کتابی در آن یافت شود و گاهی بهترین ایده ها از ازدواج دیدگاه های متضاد زاده میشوند.
  • خواندن روزانه:خواندن مثل یک ورزش است. اگر هر روز تمرین نکنی ماهیچه زبان و ذهن ضعیف میشود. حتی اگر فقط 15 دقیقه در روز بخوانی اثرش بسیار عمیق است.

در مجموع رد زیاد خواندن را در زندگی بسیاری از بزرگان میتوان یافت. مثلا چند سال قبل کتاب زیبای پیر پرنیان اندیش را می خواندم. سایه می گفت مدتی بوده که روزی 18 ساعت کتاب میخواندم. حتی در حین غذا خوردن هم کتاب می خواندم. یا مثلا محمدقاسم مهجانی می گفت آنقدر کتاب می خواندم که پدرم نگران سلامتی ام شده بود. یا مثلا قبلا جایی خواندم که وارن بافت روزی 6 ساعت کتاب میخواند. یا اتاق دانشجویی کوچک اوباما در سال های اول جوانی از کف تا سقف پر از کتاب بوده.

خیلی خوشحالم که با این حقیقت در زندگی ام آشنا شدم. کتاب خواندن نه تنها که باعث بهتر نوشتن که باعث بهتر فکر کردن هم میشود. سیناپس های جدید در مغز ایجاد میکند و ساختار مغر را تغییر میدهد و در مجموع اگر نه انسانی بزرگ که نبدیل به انسان بهتری میکند.

  • هدی

من همیشه برام سوال بود که بین دو پومودورو باید چه کنم که بهینه ترین تصیمیم باشه. جیم کوییک در یکی از ویدیو های یوتیوب اش می گفت که بین دو پومو باید تحرک بدنی داشت و دست ها و پاها رو در خلاف جهت هم حرکت داد. آب خوردن و تنفس عمیق هم کار های خوبی اند برای رفرش کردن. اما خب گزینه ی خوردنی هم همیشه روی میزه :) و نکته ای که من می خوام بگم از اینجا شروع میشه. اگر می خواین که حین کار چیزی بخورید و ماده ی قندی به بدنتون برسونید خیلی خوبه که به اندیس گلایسمیک اون ماده ی غذایی توجه داشته باشید.

توضیح اینکه اندیس گلایسمیک عددی هست بین صفر تا صد. به هر ماده ی غذایی یک عددبین صفر تا صد به عنوان اندیس گلایسمیک تعلق می گیره. هر چقدر که اندیس گلایسمیک ماده ی خوراکی ای بیشتر باشه بعد از خوردن اون ماده، قند خون ما با "سرعت" بیشتری بالا میره. ولی به همون نسبت بعد از چند دقیقه با همون سرعتی که قنود خون رو بالا برده، باعث افت قند خون میشه. مثلا شما یه نون خامه ای که می خورید در طی چند ثانیه قند خونتون صعود زیادی تجربه میکنه ولی بعد از چند دقیقه قند خونتون افت میکنه و به جای اینکه این ماده غذایی بهتون انرژی بده، باعث بی حالی و بی حسی شما میشه. 

در مقابل، مواد غذایی ای که اندیس گلایسمیک پایین تری دارند، به شکل پایدار تر، آهسته تر و پیوسته تری قند خون رو بالا میبرن و اون افت شدید بعد از صعود شدید رو ندارن. این غذاها هستن  که باعث میشن گلوکز به شکل پایدار تری به مغز برسه و انرژی ما رو افزایش میدن. پس اگر بین دو پومودور می خواین چیزی بخورید، شیرینی و باقلوا و نوشابه یا خیلی از آب میوه های صنعتی رو نخورید. این غذاها کمکی به انرژی شما نمی کنند. غذاهایی مثل سبوس ها، غلات، دانه ها، میوه ها و سبزیجات استفاده کنید.

  • هدی

سلام

  • ۱ نظر
  • ۲۵ خرداد ۰۴ ، ۱۷:۱۰
  • هدی
سووشون

باز دست زری را در دست گرفت و پیامبرانه افزود: "من دیگر آفتاب لب بامم، اما از این پیرمرد بشنو جانم. در این دنیا همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوه هارا جابه جا کند. میتواند آب هارا بخشکاند. میتواند چرخ و فلک را به هم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. میتواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت... و حکایت پهلوانی... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد."

 

سیمین دانشور | سووشون

 

ری اکشن زری به مرگ یوسف، برایم تداعی گر شجاعت است. زری با انتخاب قوی بودن و قوی ماندن بعد از مرگ همسرش، انتخاب میکند که بزرگ باشد. همیشه وقتی پای "گار های بزرگ" وسط می آید، مردم یاد جایزه های نوبل و مدال های طلا و جیغ و دست و هورا می افتند. اما زری به من آموخت گاهی کارهای بزرگ، در خفا و سکوت انجام میگیرند. در خلوت شخصی فرد. در انتخاب هایی که فقط فرد و خودش شاهد آن هستند. مثل تاب آوردن یک سوگ. مثل بخشیدن دیگران. اینکه انتخاب کنیم آنقدر قوی و سالم باشیم که مثل ماکروفاژ نخراشیدگی عفونت هارا در خود حل کنیم و در شرایطی که فقط خودمان هستیم و خودمان، در آیینه لبخند بزنیم. زری، "خواست" که بزرگ شود و شجاع باشد. 

  • هدی

جادوی نوشتن

جادوی خواندن

جادوی استمرار

  • هدی

برای روزایی که هر روز صبح پیام اختصاصی متمم رو چک میکردم دلم اندازه ی یک نرمه نون شده :))

  • هدی

جنگل نروژی جان! نمی دانم از کجا باید شروع کنم. تو برایم از ابتدا کتاب خاصی بودی. وقتی که بسته بندی اداره پست را با چاقو بریدم و تو نمایان شدی و تو را در دست گرفتم، حس کردم شی ای ظریف و شکننده را در دست گرفته ام. تو را در قفسه جا دادم و همانجا ماندی و ماندی و من روز های پریشانی ام را میگذراندم اما هر بار که نگاهم به تو می افتاد، آرزوی آرامش و رسیدن روزهای آرام در من تقویت میشد. وقتی که تو را شروع کردم، وقتی که با آن لطافت و آن تصویر نه خیلی تکراری از عشق دو نوجوان را آغاز کردی به حس ششم خودم آفرین گفتم. موراکامی در نوشتن تو، رئالیسم جادویی را کنار گذاشته بود و با واقعیت محض، جادو آفریده بود. صفحات پیش رفتند و پیش رفتند و من در کار دوست شدن با شخصیت ها بودم. ابتدا از واتانابه خوشم نمی آمد. پسرکی به شدت درون گرا و غیرقابل درک و در خود فرو رفته. اما کم کم حس کردم که برایم تبدیل به الگو شده. مرکز کنترل درونی اش. آماده ی کمک به دیگران بودنش، زیاد خواندنش و نظم اش و شجاعت تمرد گاه گاهی از این نظم همه باعث شدند که میل به تغییر پیدا کنم.

"دختر ها قاعدگی دارند و پسر ها تنهایی". تنها جمله ای از کتاب که عینا در خاطرم مانده همین جمله است. (به دلایلی نه چندان واضح دور خط کشیدن زیر بریده های دوست داشتنی ام را خط کشیدم. شاید برای اینکه بیشتر به حافظه ام اتکا کنم.) اما همین هم کم نیست. تا به حال دختر تنها دیده ام؟ فکر نمیکنم. اما پسر ها. همیشه حس کردم که دور بیشتر مردان، خاصه آنان که متفکر ترند هاله ای وجود دارد که آنان را از محیط اطرافشان جدا میکند. این همان تنهایی است. دختر ها؟ فکر نمی کنم. دخترهای هاله ای کمی دیده ام. اما نه اینکه ندیده باشم. دخترهای متفکر به جای تنها، قوی جلوه میکنند.

جنگل نروژی جان! به عقیده ی من تو بیشتر درباره ی عشق و مرگ بودی. موضوع خیل کثیری از کتاب های جهان. انگار که هرچقدر درباره این دو مفهوم صحبت شودباز هم کم است. انگار که این دو مفهوم هیچ وقت جذابیت شان را از دست نمی دهند. تکلیف مرگ مشخص است: مرگ جزوی از زندگی است نه نقطه ی مقابل آن. خب باید اعتراف کنم که مفهوم این جمله آنقدر برایم شفاف نیست. شاید به این معناست که در تک تک لحظات زندگی، در حال مردنیم. اما عشق! عشق پیچیده و جذاب و گرم است. بعد از واتانابه و ماجرای عشق اش با زن ها، خوشبختانه یا متاسفانه به این نتیجه رسیدم که برای مردان وسواس زیادی برای نوع زنی که به عنوان زن مورد علاقه شان انتخاب میکنند وجود ندارد. هر زنی، ویژگی های خاص و منحصر به فرد و دوست داشتنی خودش را دارد و کاملا میتوان همزمان بر بیشتر از یک زن عاشق بود. نائوکو موجودی پرحساسیت و شکننده بود و میدوری در عوض قوی و فعال و هر دو زن در قلب واتانابه زندگی میکردند.

کتاب امروز به پایان رسید و بدون حتی یک خش به جایگاه خودش در قفسه بازگشت در حالی که کمی چاق تر شده بود. تجربه ی خوبی بود. آرام و کبود. مثل ماه آوریل و چند دقیقه قبل از شروع باران.

  • ۵ نظر
  • ۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۲۴
  • هدی

Suspended between the nastiness of life and the meanness of the dead, she couldn`t get interested in leaving life or living it.

 

Beloved - Toni Morrison

  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۹
  • هدی
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب